«احتجاج حضرت رضا علیه السّلام بر أهل کتاب و مجوس» «و رئیس صابئین[1] و بر دیگر از أهل شقاق»
حسن بن محمّد نوفلىّ گوید: وقتى حضرت رضا علیه السّلام بر مأمون وارد شدند، خلیفه به فضل بن سهل دستور داد تا علماى ادیان و متکلّمین مثل جاثلیق[2]، رأس- الجالوت، رؤساى صابئین، هربذ بزرگ، و زردشتىها، عالم رومیان و علماى علم کلام را گرد هم آورده تا گفتار و عقائد حضرت رضا و نیز اقوال آنان را بشنود. فضل بن سهل نیز آنان را فرا خواند و مأمون را از حضور ایشان با خبر ساخت، خلیفه نیز دستور داد همه را نزد او حاضر کنند، و پس از خوش آمد گویى به ایشان گفت: شما را براى کار خیرى فراخواندهام، مایلم با پسر عمویم که از مدینه به اینجا آمده مناظره کنید، فردا أوّل وقت به اینجا بیایید و کسى از این دستور سرپیچى نکند. ایشان نیز اطاعت کرده و گفتند: اى امیر المؤمنین به خواست خدا فردا أوّل وقت در این محلّ حاضر خواهیم شد.
نوفلىّ گوید: ما نزد آن حضرت سرگرم صحبت بودیم که ناگاه یاسر؛ خادم آن حضرت وارد شده و گفت: سرور من! أمیر المؤمنین به شما سلام رسانده و فرمود: برادرت قربانت شود! دانشمندان مذاهب مختلف، و علماى علم کلام، همگى نزد من حضور دارند، آیا مایلید نزد ما آمده و با ایشان به بحث و گفتگو پردازید؟ و گر نه خود را به زحمت نینداخته در صورت تمایل ما به خدمت شما بیاییم.
حضرت فرمود: به او سلام برسان و بگو متوجّه منظور شما شدم، به خواست خدا فردا صبح خواهم آمد.
راوى ادامه داد: هنگامى که یاسر رفت، آن حضرت رو بمن کرده فرمود: اى نوفلىّ، تو عراقىّ هستى و أهل عراق طبع ظریف و نکتهسنجى دارند، نظرت در باره این گردهمایى از علماى ادیان و أهل شرک توسّط مأمون چیست؟
گفتم: او قصد آزمودن شما را دارد، و کار نامطمئنّ و خطرناکى کرده است، حضرت فرمود: چطور؟ گفتم: متکلّمین و أهل بدعت؛ مثل علما نیستند، چون عالم؛ مطالب درست و صحیح را انکار نمىکند، ولى ایشان همه؛ أهل انکار و مغالطهاند، اگر بر اساس وحدانیّت خدا با ایشان بحث کنید، خواهند گفت: وحدانیّتش را ثابت کن، و اگر بگوئید:
محمّد صلّى اللَّه علیه و آله رسول خدا است، مىگویند: رسالتش را ثابت کن، سپس مغلطه مىکنند، و باعث مىشوند خود شخص؛ دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد، قربانت گردم، از ایشان بر حذر باشید و خود را مواظبت کنید!.
حضرت ضمن تبسّمى فرمود: اى نوفلىّ، آیا ترس آن دارى ایشان دلائل مرا باطل کرده و مجابم سازند؟! گفتم: نه بخدا، در باره شما چنین هراسى ندارم و امیدوارم خداوند شما را بر ایشان پیروز فرماید.
فرمود: اى نوفلىّ، مىخواهى بدانى مأمون چه وقت از این کار پشیمان خواهد شد؟
گفتم: آرى، فرمود: وقتى که نظاره کند که با أهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیلشان و با أهل زبور با زبورشان و با صابئین با عبرى و با زردشتیان به فارسى و با رومیان به رومى و با هر فرقهاى از علما بزبان خودشان بحث مىکنم، و آنگاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همه چیره شدم و تمام ایشان سخنم را پذیرفتند، مأمون درخواهد یافت آنچه بدنبال آن مىباشد درخور او نیست، در این زمان است که او پشیمان خواهد شد، لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم.
بارى بامدادان، فضل بن سهل نزد او آمده و گفت: فدایت شوم، پسر عموى شما منتظر است، و تمام علما و دعوتشدگان حاضرند، کى تشریف مىآورید؟
حضرت فرمود: شما زودتر بروید، من هم بخواست خدا خواهم آمد. سپس وضوء گرفته، و مقدارى سویق (نوعى خوراکى از قبیل آش یا حلیم است) میل فرموده و قدرى نیز به ما دادند، آنگاه همه خارج شده نزد مأمون رسیدیم، مجلس پر از جمعیّت بود و محمّد ابن جعفر (عموى آن حضرت) به همراه گروهى از سادات و نیز فرماندهان لشکر در آن مجلس حضور داشتند.
وقتى آن حضرت وارد شدند، مأمون و محمّد بن جعفر و تمام سادات حاضر در مجلس به احترام امام رضا علیه السّلام برخاستند، حضرت و مأمون نشستند ولى بقیّه همان طور ایستاده بودند تا اینکه خلیفه دستور نشستن داد، و مأمون مدّتى با آن حضرت گرم صحبت شد، سپس رو به جاثلیق کرده گفت: اى جاثلیق، این فرد علىّ بن موسى بن جعفر؛ پسر عمویم، و از اولاد فاطمه- دخت پیامبرمان- و علىّ بن أبى طالب- صلوات اللَّه علیهم- مىباشد، میل دارم با او صحبت کنى و بحث نمایى و حجّت آورى و انصاف را رعایت کنى.
جاثلیق گفت: اى أمیر المؤمنین، چگونه با کسى بحث کنم که به کتابى استدلال مىکند که من آن را قبول ندارم، و به گفتار پیامبرى احتجاج میکند که من به او ایمان ندارم؟
امام فرمود: اى مرد مسیحى، اگر از انجیل برایت دلیل بیاورم آیا مىپذیرى؟
جاثلیق گفت: مگر مىتوانم آنچه انجیل فرموده ردّ کنم؟ بخدا قسم بر خلاف میل باطنىام آن را قبول خواهم کرد.
امام فرمود: اکنون، هر چه مىخواهى سؤال کن و جوابت را بگیر.
پرسید: در باره نبوّت عیسى و کتابش چه عقیده دارى؟ آیا منکر آن دو هستى؟
امام فرمود: من به نبوّت عیسى و کتابش و به آنچه امّتش را بدان بشارت داده و حواریّون نیز آن را قبول کردهاند ایمان دارم و به عیسایى که به نبوّت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و کتاب او ایمان نداشته و امّت خود را به او بشارت نداده؛ کافرم.
جاثلیق گفت: مگر هر حکمى نیاز به دو شاهد عادل ندارد؟
امام فرمود: آرى، او گفت: پس دو گواه عادل از غیر همدینان خود که مسیحیان نیز او را قبول داشته باشند معرّفى فرما، و از ما نیز از غیر همدینانت دو شاهد عادل بخواه.
امام فرمود: اکنون کلام به انصاف راندى، آیا فردى که نزد حضرت مسیح داراى مقام و منزلتى بود قبول دارى؟
جاثلیق گفت: این شخص عادل کیست؛ نامش را بگو؟
امام فرمود: نظرت در باره یوحنّا دیلمى چیست؟
جاثلیق گفت: به به!! نام محبوبترین شخص نزد مسیح را بردى! امام فرمود: تو را سوگند مىدهم آیا در انجیل نیامده که یوحنّا گفت: مسیح مرا به کیش محمّد عربى آگاه نمود و بشارت داد که بعد از او خواهم آمد و من نیز به حواریّون مژده دادم و آنان به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت: بله، یوحنّا از قول حضرت مسیح این طور نقل کرده و نبوّت مردى را بشارت داده و هم به أهل بیت و وصىّ او مژده داده، ولى معیّن نکرده که این ماجرا چه وقت اتّفاق خواهد افتاد و ایشان را براى ما معرّفى نکرده است تا ایشان را بشناسیم.
امام فرمود: اگر فردى که بتواند انجیل بخواند را در اینجا حاضر کنم و مطالب مربوط به محمّد و أهل بیت و امّت او را برایت تلاوت کند آیا ایمان مىآورى؟
جاثلیق گفت: سخن نیکى است، آن حضرت نیز ضمن احضار نسطاس رومى او را فرمود: سفر سوم انجیل[1] را تا چه حدّى در حفظ دارى؟ گفت: به تمام و کمال آن را حفظ مىباشم، سپس رو به رأس الجالوت نموده و فرمود: آیا انجیل خواندهاى؟ گفت: آرى، امام فرمود: من سفر سوم را مىخوانم، اگر در آنجا مطلبى در باره محمّد و أهل بیت او- علیهم السّلام و امّتش بود، شهادت دهید و اگر مطلبى در این باره نبود، شهادت ندهید، سپس امام علیه السّلام ضمن خواندن سفر سوم تا به ذکر پیامبر رسید؛ توقّف کرده فرمود:
اى نصرانى تو را به حقّ مسیح و مادرش قسم، آیا دریافتى که من عالم به انجیل مىباشم؟
گفت: آرى، سپس مطلب مربوط به محمّد و أهل بیت و امّتش را تلاوت فرمود، گفت: حال چه مىگویى؟ این عین سخن مسیح علیه السّلام است، اگر مطالب انجیل را تکذیب کنى، موسى و عیسى علیهما السّلام را تکذیب کردهاى و اگر این مطلب را منکر شوى، قتل تو واجب است، زیرا به خدا و پیامبر و کتاب خود کافرشدهاى، جاثلیق گفت: مطلبى را که از انجیل برایم روشن شود انکار نمىکنم، بلکه بدان اذعان دارم.
امام فرمود: شاهد بر اقرار او باشید!.
امام ادامه داد: هر چه مىخواهى سؤال کن. جاثلیق گفت: حواریّون حضرت مسیح و نیز علماى انجیل چند نفر بودند؟
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: از خوب کسى پرسیدى؛ حواریّون دوازده نفر و عالم و برترشان ألوقا بود. و علماى مسیحیان سه نفر بودند: یوحنّاى اکبر در «أج»، یوحنّا در «قرقیسیا»، و یوحنّا دیلمىّ در رجّاز و مطالب مربوط به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و أهل بیت و امّت او نزد وى بوده و هم او بود که امّت عیسى و بنى اسرائیل را به نبوّت حضرت محمّد و أهل بیت و امّتش، مژده داد.
سپس فرمود: اى مسیحى، قسم به خدا ما به عیسایى که به محمّد صلّى اللَّه علیه و آله مؤمن بود، ایمان داریم، و نسبت به عیساى شما ایرادى نداریم جز ضعف و ناتوانى و کمى نماز و روزه او! جاثلیق گفت: بخدا سوگند، دانش خود را تباه ساخته و خود را تضعیف نمودى، مىپنداشتم تو عالمترین فرد در بین مسلمین هستى! امام فرمود: مگر چطور شده؟
جاثلیق گفت: شما معتقدى که عیسى ضعیف بود و کم روزه مىگرفت و کم نماز مىخواند و حال آنکه آن حضرت حتّى یک روز هم بدون روزه سپرى نساخته و یک شب نیز بخواب نرفت، و همیشه روزها روزه بود و شبها شب زندهدار! امام فرمود: براى نزدیکى و تقرّب به چه کسى روزه مىگرفت و نماز مىخواند؟! جاثلیق نتوانست جوابى دهد و ساکت ماند!!.
امام فرمود: اى نصرانىّ از تو سؤالى دارم، جاثلیق گفت: بفرمایید، اگر بدانم جواب مىدهم، امام فرمود: چرا قبول ندارى که عیسى با اذن خدا مردهها را حیات مىبخشید؟
جاثلیق گفت: زیرا احیاکننده مردگان و شفا دهنده کوران و مبتلا به پیسى چنین کسى معبود و شایسته پرستیدن است.
امام فرمود: «یسع» نیز اعمال مانند کارهاى عیسى انجام مىداد، او بر آب راه مىرفت و مرده را حیات مىبخشید، و نابینا و بیمار پیسى را شفا مىداد، ولى امّتش وى را خدا ندانسته و هیچ کس وى را پرستش نکرد، و «حزقیل» پیامبر نیز همچون عیسى بن- مریم مرده زنده کرد؛ سى و پنج هزار نفر را پس از گذشت شصت سال از مرگشان، زنده کرد. سپس آن حضرت رو به رأس الجالوت کرده فرمود: آیا ماجراى این تعداد از جوانان بنى اسرائیل را در تورات دیدهاى؟ بختنصّر ایشان را از بین اسیران بنى اسرائیل که در وقت حمله به بیت المقدّس اسیر شده بودند برگزیده و به بابل برد، خداوند نیز وى را به سوى ایشان فرستاد و او آنان را زنده نمود، این مطلب در تورات موجود است و هر کدام از شما انکار کند کافر است.
رأس الجالوت گفت: این ماجرا را شنیدهام، و از آن باخبرم.
امام فرمود: صحیح است، اکنون نیک دقّت کن و بنگر آیا این سفر از تورات را صحیح مىخوانم؟ سپس آن حضرت آیاتى از تورات را بر ما تلاوت نمود، یهودى با شنیدن تلاوت و صوت آن حضرت، با شگفتى، جسم خود را به راست و چپ حرکت مىداد، سپس رو به جاثلیق کرده پرسیدند: آیا اینها پیش از عیسى بودهاند یا عیسى پیش از آنان؟
جاثلیق گفت: آنان پیش از عیسى بودهاند، فرمود: قریش همگى نزد آن حضرت صلّى اللَّه علیه و آله آمده و خواستند که آن جناب مردههایشان را زندهکند، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله؛ علىّ بن أبى طالب علیه السّلام را همراه ایشان به صحراء (قبرستان) فرستاده و فرمود: در آنجا با صداى بلند افرادى را که اینان خواهان زندهشدنشان هستند صدا بزن و تک تک نام ایشان را ببر و بگو: محمّد رسول خدا مىگوید:
به اذن خدا برخیزید! پس همه برخاسته، خاکهاى سرشان را مىتکاندند، و مردان قریش نیز از ایشان در باره امورشان پرسش مىکردند و در ضمن گفتند: محمّد پیامبر شده است، مردگان از خاک برخاسته گفتند: اى کاش، ما نیز وى را دریافته به او ایمان مىآوردیم، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نیز افراد نابینا یا مبتلا به پیسى و دیوانگان را شفا داده است، با حیوانات، پرندگان جنّ و شیاطین صحبت کرده است، ولى ما آن حضرت را خدا نمىدانیم، و در عین حال منکر فضائل این دسته از پیامبران نیستیم، شما که عیسى را معبود خود مىخوانید، باید دو پیامبر: یسع و حزقیل را نیز معبود خود بدانید، زیرا آن دو نیز نظیر عیسى مردگان را زنده مىکردند، و معجزات دیگر او را نیز انجام مىدادند.
و همچنین تعدادى از بنى اسرائیل که به هزاران نفر مىرسیدند، از بیم طاعون از دیار خود خارج شدند، ولى خداوند جان ایشان را در یک لحظه گرفت، أهل آن دیار، اطراف آن مردگان حصارى کشیدند و آنان را به همان حال رها کردند تا استخوانهایشان پوسید، روزى یکى از انبیاء بنى اسرائیل از آنجا عبور میکرد، از کثرت استخوانهاى پوسیده به شگفت آمد، خداوند به او وحى فرمود که: آیا میل دارى ایشان را براى تو زنده کنم تا آنان را انذار کرده و دین خود را تبلیغ کنى؟ گفت: آرى، اى پروردگار من.
پس خداوند وحى فرستاد که ایشان را صدا بزن، او نیز چنین ندا کرد: اى استخوانهاى پوسیده! به فرمان خدا برخیزید! در یک آن همه زنده شده و با تکاندن خاک از سر خود برخاستند.
و دیگر حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام وقتى پرندگانى را گرفته و تکّه تکّه نمود، و هر قسمت را بر روى کوهى قرار داد؛ سپس همه را خواند و زنده شدند و به سوى او آمدند.
و همچنین حضرت موسى علیه السّلام و هفتاد نفر همراهش که از بین بنى اسرائیل انتخاب کرده بود وقتى به کوه رفتند و گفتند: تو خدا را دیدهاى، او را به ما نیز نشان بده، او گفت:
من او را ندیدهام، ولى ایشان اصرار کرده گفتند: «ما کلام تو را تصدیق نمىکنیم مگر اینکه آشکارا خدا را ببینیم- بقره: 55»، در نتیجه صاعقهاى آنان را سوزاند و نابود ساخت.
و موسى تنها ماند و به خداوند عرض کرد: خداوندا! من هفتاد تن از بنى اسرائیل را برگزیدم و همراه خود آوردم، و اکنون تنها برمیگردم، چطور امکان دارد قوم من سخنانم را در این واقعه بپذیرند؟ اگر مىخواستى؛ هم من و هم ایشان را قبلًا از بین مىبردى، آیا ما را بخاطر کار بىخردان هلاک میسازى؟، خدا نیز ایشان را پس از مرگشان زنده نمود.
[سپس امام افزود:] هیچ یک از مواردى را که برایت ذکر کردم نمىتوانى ردّ کنى، زیرا همگى مضمون آیاتى از تورات، انجیل، زبور و قرآن است، اگر هر کس که مرده زنده مىکند و نابینایان و مبتلایان به پیسى و دیوانگان را شفا مىدهد، خدا باشد، پس اینها را هم خدا بدان، حال، چه مىگویى؟
جاثلیق گفت: بله، حرف، حرف شماست، معبودى جز اللَّه نیست!!.
سپس امام علیه السّلام به رأس الجالوت فرمود: تو را به ده آیهاى که بر حضرت موسى نازل شد سوگند مىدهم که آیا خبر محمّد و امّتش در تورات، موجود هست؟ که: «آن زمان که امّت آخر، پیروان آن شتر سوار، بیایند، و خداوند را بسیار بسیار تسبیح گویند، تسبیحى جدید در معبدهایى جدید، در آن روزگار، بنى اسرائیل باید به سوى ایشان و به سوى پادشاه ایشان روان شوند تا دلهاشان آرام گیرد، چون آنان شمشیرهایى بدست دارند که توسّط آن از کفّار در گوشه و کنار زمین انتقام مىگیرند» آیا این مطلب، همین طور در تورات مکتوب نیست؟
رأس الجالوت گفت: آرى، ما نیز آن را همین گونه در تورات یافتهایم.
سپس به جاثلیق فرمود: با کتاب «شعیا» تا چه حدّ آشنایى؟ گفت: حرف به حرفش را مىدانم.
سپس به آن دو فرمود: آیا قبول دارید که این مطلب از گفتههاى اوست: «اى مردم، من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم در حالى که لباسهایى از نور بر تن داشت و آن شتر سوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بود»؟
آن دو جواب دادند: بله، شعیا این گونه گفته است.
امام فرمود: آیا با این گفته عیسى علیه السّلام در انجیل آشنا هستید: «من به سوى خداى شما و خداى خودم خواهم رفت، و فارقلیطا خواهد آمد[2] و اوست که به نفع من و به حقّ شهادت خواهد داد همان طور که من براى او شهادت دادم، و اوست که همه چیز را براى شما تفسیر خواهد کرد، و اوست که رسوائیهاى امّتهاى را آشکار خواهد کرد، و اوست که ستون خیمه کفر را خواهد شکست».
جاثلیق گفت: هر چه از انجیل بخوانى آن را قبول داریم.
امام فرمود: آیا قبول دارى این مطلب در انجیل موجود است؟ گفت: آرى.
حضرت افزود: آن زمان که انجیل نخست را گم کردید، آن را نزد چه کسى یافتید و چه کسى این انجیل را براى شما وضع کرد؟.
جاثلیق گفت: ما فقطّ یک روز انجیل را گم کردیم و سپس آن را تر و تازه یافتیم، یوحنّا و متّى آن را براى ما پیدا کردند.
فرمود: چقدر نسبت به قصّه این انجیل و علماى آن بىاطّلاع هستى؟ اگر این مطلب همان طور باشد که تو مىگویى، پس چرا در مورد انجیل دچار اختلاف شدید؟ این اختلاف در همین انجیلى است که امروزه در دست دارید، اگر مثل روز نخست بود که در آن دچار اختلاف نمىشدید، ولى من مطلب را برایت روشن مىکنم: آن زمان که انجیل نخست گم شد، مسیحیان نزد علماى خود گرد آمده و گفتند: عیسى بن مریم کشته شده و انجیل را نیز گم کردهایم، شما علما نزد خود چه دارید؟ الوقا و مرقابوس و یوحنّا و متّى گفتند: ما انجیل را از حفظ هستیم و هر روز یک شنبه یک سفر از آن را براى شما خواهیم آورد، محزون نباشید و کنیسهها را خالى نگذارید، هر یک شنبه، یک سفر از آن را براى شما خواهیم خواند تا تمام انجیل را گرد آوریم.
سپس آن حضرت فرمود: الوقا، مرقابوس، یوحنّا و متّى نشستند و این انجیل را پس از گم شدن انجیل نخست براى شما نگاشتند، و این چهار نفر شاگرد شاگردان اوّلین بودند، آیا این مطلب را مىدانستى؟
جاثلیق گفت: این مطلب را تا به حال نمىدانستم، و از برکت آگاهى شما نسبت به انجیل، امروز برایم روشن شد، و مطالب دیگرى را که تو مىدانستى از شما شنیدم، قلبم شهادت مىدهد که آنها همه حقّ است، از فرمایشات شما بسیار استفاده کردم.
امام فرمود: به نظر تو، گواهى این افراد چطور است؟
جاثلیق گفت: گواهى اینان قابل قبول مىباشد، اینان علماى انجیل هستند و هر چه را تأیید کنند و بدان شهادت دهند حقّ و درست است.
امام علیه السّلام به مأمون و أهل بیتش و سایر حضّار فرمود: شما گواه باشید، گفتند: ما گواهیم، سپس به جاثلیق فرمود: تو را به حقّ پسر (عیسى) و مادرش (مریم علیهما السّلام) سوگند مىدهم، آیا مىدانى که متّى گفته است: مسیح، فرزند داود بن ابراهیم بن اسحاق بن- یعقوب بن یهوذا بن خضرون است و مرقابوس در باره اصل و نسب عیسى بن مریم علیهما السّلام گفته است: او «کلمه» خدا است که خداوند او را در جسد انسانى قرار داد و به صورت انسان درآمد، و الوقا گفته است: عیسى بن مریم علیهما السّلام و مادرش انسانهایى بودند از خون و گوشت که روح القدس در آنان حلول کرد، و در ضمن قبول دارى که از قسمتى از مطالب این است که فرموده: «اى حواریّون، براستى و صداقت برایتان مىگویم: تنها کسى مىتواند به آسمان صعود کند که از همان جا آمده باشد جز راکب شتر؛ خاتم الأنبیاء، که او به آسمان صعود مىکند و فرود مىآید»، نظرت راجع به این کلام چیست؟
جاثلیق گفت: این سخن عیسى است و ما آن را انکار نمىکنیم، امام فرمود: نظرت در باره شهادت و گواهى الوقا، مرقابوس و متّى در باره عیسى و اصل و نسب او چیست؟
جاثلیق گفت: به عیسى افتراء زدهاند، امام علیه السّلام به حاضران فرمود: مگر او هم اکنون پاکى و صداقت ایشان را تأیید نکرد و نگفت آنان علماى انجیل هستند و گفتارشان کاملًا حقّ و حقیقت است؟
جاثلیق گفت: اى عالم أهل اسلام، میل دارم مرا در مورد این چهار تن معاف دارى، امام فرمود: قبول است، تو را معاف کردیم، حال هر چه مىخواهى پرسش کن.
جاثلیق گفت: بهتر است دیگرى سؤال کند، سوگند به حقّ مسیح که من فکر نمىکردم در علماى مسلمین کسى مثل شما وجود داشته باشد.
امام رو به رأس الجالوت کرده فرمود: اکنون، من از تو پرسش کنم یا تو مىپرسى؟
گفت: من مىپرسم، و تنها جوابى را قبول مىکنم که یا از تورات باشد یا از انجیل و یا از زبور داود، یا صحف ابراهیم و موسى.
امام فرمود: پاسخى را از من نپذیر مگر اینکه از تورات موسى یا انجیل عیسى و یا زبور داود باشد.
رأس الجالوت گفت: از کجا نبوّت محمّد را اثبات مىکنى؟
امام فرمود: یهودى! موسى بن عمران، عیسى بن مریم، داود خلیفه خدا در زمین، به نبوّت او گواهى دادهاند.
رأس الجالوت گفت: گفته موسى بن عمران را ثابت کن، امام فرمود: مگر قبول ندارى که موسى به بنى اسرائیل سفارش نموده و گفت:
«پیامبرى از برادران شما خواهد آمد، او را تصدیق کرده و از وى اطاعت نمائید»، حال اگر خویشاوندى بین اسرائیل (یعقوب) و اسماعیل و رابطه بین آن دو را از طرف ابراهیم علیه السّلام مىدانى، آیا قبول دارى که بنى اسرائیل برادرانى غیر از فرزندان اسماعیل نداشتند؟
رأس الجالوت گفت: آرى، این همان گفته حضرت موسى است و ما آن را ردّ نمىکنیم، فرمود: آیا از برادران بنى اسرائیل پیامبرى غیر از محمّد صلّى اللَّه علیه و آله آمده؟ گفت: نه.
فرمود: آیا از نظر شما این مطلب صحیح نیست؟
گفت: آرى صحیح است، ولى دوست دارم صحّت آن را از تورات برایم ثابت کنى، امام فرمود: آیا منکر این مطلب هستى که تورات به شما مىگوید: «نور از جانب طور سینا آمد و از کوه ساعیر بر ما درخشید و از کوه فاران بر ما آشکار گردید»؟
رأس الجالوت گفت: با این کلمات آشنا هستم ولى تفسیر آن را نمىدانم.
امام فرمود: من برایت خواهم گفت، جمله «نور از جانب طور سینا آمده» اشاره به وحى خداوند است که در کوه طور سینا بر موسى علیه السّلام نازل کرد، و جمله: «از کوه ساعیر بر ما درخشید» اشاره به کوهى است که خداوند در آن بر عیسى بن مریم علیهما السّلام وحى فرمود، و جمله «از کوه فاران بر ما آشکار گردید» اشاره به کوهى از کوههاى مکّه است که فاصلهاش تا مکّه یک یا دو روز مىباشد، و شعیاى پیامبر طبق گفته تو و دوستانت در تورات گفته است: «دو سوار را مىبینم که زمین برایشان مىدرخشد، یکى از آنان سوار بر درازگوشى است و آن دیگرى سوار بر شتر»، سوار بر درازگوش و سوار بر شتر کیستند؟
رأس الجالوت گفت: آنان را نمىشناسم، ایشان را معرّفى کن، امام فرمود: آنکه بر درازگوش سوار است؛ عیسى است و آن شتر سوار محمّد صلّى اللَّه علیه و آله، آیا این مطلب تورات را منکر هستى؟ گفت: نه، انکار نمىکنم.
امام علیه السّلام پرسید: آیا حیقوق پیامبر را مىشناسى؟ گفت: بله، مىشناسم.
امام فرمود: حیقوق چنین گفته است- و کتاب شما نیز همین مطلب را مىگوید-:
خداوند از کوه فاران «بیان» آورد و آسمانها از تسبیح گفتن محمّد و امّتش پر شده است، سوارانش را بر دریا و خشکى سوار مىکند- و کنایه از تسلّط امّت اوست بر دریا و خشکى-، بعد از خرابى بیت المقدّس کتابى جدید براى ما مىآورد- و منظور از کتاب فرقان است- آیا به این مطالب ایمان دارى؟
رأس الجالوت گفت: این مطالب را حیقوق گفته است و ما منکر آن نیستیم.
امام فرمود: داود در زبورش- که تو نیز آن را مىخوانى گفته است: «خداوندا! برپاکننده سنّت بعد از فترت را مبعوث کن»، آیا پیامبرى غیر از محمّد صلّى اللَّه علیه و آله را مىشناسى که بعد از دوران فترت، سنّت را احیاء و برپا کرده باشد؟!
رأس الجالوت گفت: این سخن داود است و آن را قبول دارم، منکر نیستم، ولى منظور او عیسى بوده است و روزگار عیسى همان دوران فترت است، امام فرمود: تو نمىدانى و اشتباه مىکنى، عیسى با سنّت تورات مخالفت نکرد بلکه موافق آن سنّت و روش بود تا آن هنگام که خداوند او را به نزد خود بالا برد، و در انجیل چنین آمده است: «پس زن نیکوکار مىرود و فارقلیطا بعد از او خواهد آمد و او کسى است که سنگینىها و سختىها را آسان کرده و همه چیز را برایتان تفسیر مىکند، و همان طور که من براى او شهادت مىدهم او نیز براى من شهادت مىدهد، من امثال را براى شما آوردم، او تأویل را برایتان خواهد آورد»، آیا به این مطلب در انجیل ایمان دارى؟ گفت:
بله، آن را انکار نمىکنم.
امام فرمود: اى رأس الجالوت، از تو در باره پیامبرت موسى بن عمران مىپرسم، گفت: بفرمائید، فرمود: چه دلیلى بر نبوّت موسى هست؟
مرد یهودى گفت: معجزاتى آورد که انبیاى پیشین نیاورده بودند، امام فرمود: مثل چه چیز؟
گفت: مثل شکافتن دریا و تبدیل کردن عصا به مار و ضربه زدن به سنگ و روان شدن چند چشمه از آن، ید بیضاء و نیز آیات و نشانههایى که دیگران قدرت بر آن نداشتند و ندارند، امام فرمود: در مورد اینکه دلیل موسى بر حقّانیّت دعوتش این بود که کارى کرد که دیگران نتوانستند انجام دهند، درست مىگویى، حال، هر کس که ادّعاى نبوّت کند سپس کارى انجام دهد که دیگران قادر به انجام آن نباشند آیا تصدیقش بر شما واجب نیست؟
گفت: نه، زیرا موسى به خاطر قرب و منزلتش نزد خداوند، نظیر نداشت و هر کس که ادّعاى نبوّت کند، بر ما واجب نیست که به او ایمان بیاوریم، مگر اینکه معجزاتى مثل معجزات موسى داشته باشد، امام فرمود: پس چگونه به انبیائى که قبل از موسى علیه السّلام بودند ایمان دارید و حال آنکه آنان دریا را نشکافتند و از سنگ، دوازده چشمه ایجاد نکردند، و مثل موسى «ید بیضاء» نداشتند، و عصا را به مار تبدیل نکردند، یهودى گفت: من که گفتم، هر گاه براى اثبات نبوّتشان معجزاتى بیاورند- هر چند غیر از معجزات موسى باشد- تصدیقشان واجب است.
امام فرمود: پس چرا به عیسى بن مریم ایمان نمىآورى؟ با اینکه او مرده زنده مىکرد و افراد نابینا و مبتلا به پیسى را شفا مىداد و از گل؛ پرندهاى گلى مىساخت و در آن مىدمید و آن مجسّمه گلى به اذن خداوند به پرندهاى زنده تبدیل مىشد؟
رأس الجالوت گفت: مىگویند که او این کارها را انجام مىداد، ولى ما ندیدهایم، امام فرمود: آیا معجزات موسى را دیدهاى؟ آیا اخبار این معجزات از طریق افراد قابل اطمینان به شما نرسیده است؟ گفت: بله، همین طور است، امام فرمود: بسیار خوب، همچنین در باره معجزات عیسى اخبار متواتر براى شما نقل شده، پس چرا موسى را تصدیق کردید و به او ایمان آوردید ولى به عیسى ایمان نیاوردید؟ مرد یهودى جوابى نداد.
حضرت ادامه فرمودند: و همچنین است موضوع نبوّت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و نیز هر پیامبر دیگرى که از طرف خدا مبعوث شده باشد، و از جمله معجزات پیامبر ما این است که یتیمى بوده فقیر که چوپانى مىکرد و اجرت مىگرفت، دانشى نیاموخته بود و نزد معلّمى نیز آمد و شد نداشت و با همه این اوصاف، قرآنى آورد که قصص انبیاء علیهم السّلام و سرگذشت آنان را حرف به حرف در بردارد و اخبار گذشتگان و آیندگان را تا قیامت بازگو کرده است و از اسرار آنها و کارهایى که در خانه انجام مىداند خبر مىداد، و آیات و معجزات بىشمارى ارائه دارد.
رأس الجالوت گفت: مسأله عیسى و محمّد از نظر ما به ثبوت نرسیده است و براى ما جائز نیست به آنچه که ثابت نشده است ایمان آوریم، امام فرمود: پس شاهدى که براى عیسى و محمّد صلّى اللَّه علیه و آله گواهى داد، شهادت باطل داده است؟ یهودى جوابى نداد.
آنگه امام؛ هربذ بزرگ را فراخواند و فرمود: دلیل تو به پیامبرى زردشت چیست؟
گفت: چیزهایى آورده که قبل از او کسى نیاورده است، البتّه ما، خود او را ندیدهایم ولى اخبارى از گذشتگان ما در دست است که او چیزهایى را که دیگران حلال نکردهاند بر ما حلال کرد، لذا از او پیروى مىکنیم.
امام فرمود: مگر نه این است که به خاطر اخبارى که به شما رسیده، از او پیروى مىکنید. گفت: بله همین طور است، امام فرمود: سایر امّتهاى گذشته نیز چنیناند، اخبارى مبنى بر دین پیامبران و موسى، عیسى و محمّد- صلوات اللَّه علیهم- به دستشان رسیده است، عذر شما در عدم ایمان به آنان و ایمان بغیر آنان بدین امور چیست؟ هربذ خشکش زد!!.
سپس حضرت خطاب به جمعیّت فرمود: اگر در بین شما، کسى مخالف اسلام هست و مىخواهد سؤال کند، بدون خجالت پرسش کند! در این موقع عمران صابىّ که یکى از متکلّمین بود، برخاست و گفت: اى دانشمند، اگر دعوت به پرسش نکرده بودى، اقدام به سؤال نمىکردم، من به کوفه، بصره، شام، و جزیره سفر نموده و با متکلّمین بسیارى برخورد کردهام، ولى کسى را نیافتهام که بتواند وجود «واحد» ى را که غیر از او کس دیگرى قائم به وحدانیّت نباشد را برایم ثابت کند، آیا اجازه پرسش به من مىدهى؟ امام فرمود: اگر در بین جمعیّت عمران صابىّ حاضر باشد؛ حتماً تو هستى، گفت: آرى خودم هستم، امام فرمود: بپرس ولى انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حقّ بپرهیز، عمران گفت: بخدا سوگند اى آقاى من، فقط مىخواهم چیزى را برایم ثابت کنى که بتوانم به آن چنگ زده و تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم.
امام فرمود: آنچه مىخواهى بپرس، أهل مجلس همگى ازدحام کرده و به هم نزدیک شدند.
عمران گفت: اوّلین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟
امام فرمود: پرسیدى، پس خوب دقّت کن! «واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون اینکه چیزى به همراهش باشد، بىهیچ سابقه قبلى، مخلوقى را به گونهاى دیگر آفرید، با اعراض و حدودى مختلف، نه آن را در چیزى قرار داد، و نه در چیزى محدود نمود و نه به مانند و مثل چیزى، ایجادش کرد، و نه چیزى را مثل او نمود، و بعد از آن، مخلوقات را صور مختلف و گوناگون، از جمله:
خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگها و طعمهاى متفاوت آفرید، بدون اینکه نیازى به آنها داشته باشد، و یا براى رسیدن به مقام و منزلتى به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادى یا نقصانى ندید، آیا این مطالب را مىفهمى؟ گفت: بله به خدا، اى آقاى من.
حضرت ادامه داد: و بدان که اگر خداوند، به خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق مىکرد، فقط چیزهایى را خلق مىکرد که بتواند از آنها براى برآوردن حاجتش کمک بگیرد، و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آنچه خلق کرده بود خلق کند، زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمکگیرنده قوىتر خواهد شد.
سپس سؤال و جواب میان آن حضرت و عمران صابى به طول انجامید و آن حضرت وى را در بیشتر پرسشهایش ملزم نمود تا اینکه پایان کار بدان جا انجامید که گفت: اى آقاى من، شهادت مىدهم که او همان گونه است که وصفش نمودى، ولى پرسشى باقى مانده.
فرمود: هر چه مىخواهى پرسش کن.
گفت: در باره خداى حکیم مىپرسم که او در چه چیزى مىباشد؟ و آیا چیزى او را احاطه نموده است؟ و آیا از چیزى به چیزى دیگر تغییر مکان مىدهد؟ یا نیازى به چیزى دارد؟ فرمود: این از پیچیدهترین نکاتى است که مورد پرسش همه مردم مىباشد، و افرادى که دچار کاستى در عقل و علم و فهم هستند آن را نمىفهمند، و در مقابل، عقلاى منصف از درک آن عاجز نیستند، پس خوب در جواب من دقّت کن و آن را بفهم اى عمران.
امّا مطلب نخست آن: اگر خداوند مخلوقات را به خاطر نیاز به ایشان خلق کرده بود، جائز بود که بگوییم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان مىدهد چون نیاز به آنان دارد، ولى او چیزى را از روى نیاز خلق نکرده است و همیشه ثابت بوده است نه در چیزى و نه بر روى چیز، إلّا اینکه مخلوقات یک دیگر را نگاه مىدارند و برخى در برخى دیگر داخل شده و برخى از برخى دیگر خارج مىشوند، و خداوند متعال با قدرت خود تمام اینها را نگاه مىدارد، و نه در چیزى داخل مىشود، و نه از چیزى خارج مىگردد، و نه نگاهدارى آنان او را خسته و ناتوان مىسازد، و نه از نگاهدارى آنان عاجز است، و هیچ یک از مخلوقات چگونگى این امر را نمىداند، مگر خود خداوند و آن کسانى که خود، آنها را بر این امر مطّلع ساخته باشد، که عبارتند از: پیامبران الهى و خواصّ و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او، فرمان او در یک چشم بر هم زدن بلکه زودتر به اجرا در مىآید، هر آنچه را اراده فرماید، فقط به او مىگوید: موجود شو، و آن شیء نیز به خواست و اراده الهى موجود مىشود، و هیچ چیز از مخلوقاتش از چیز دیگرى به او نزدیکتر نیست، و هیچ چیز نیز از چیز دیگر از او دورتر نیست، آیا فهمیدى عمران؟! گفت: بله سرورم، فهمیدم، و گواهى مىدهم که خداوند تعالى همان گونه است که توضیح دادى و به یکتایى وصفش نمودى، و گواهى مىدهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است، آنگاه رو به قبله، به سجده افتاده اسلام آورد.
حسن بن محمّد نوفلىّ گوید: وقتى سایر متکلّمین، عمران صابى را چنین دیدند- با آنکه سرسخت بود و تا به حال کسى در بحث بر او غلبه نکرده بود- هیچ کس به حضرت رضا علیه السّلام نزدیک نشد، و دیگر از حضرت سؤالى نکردند، کم کم مغرب در آمده و مأمون و حضرت رضا علیه السّلام برخاسته بداخل رفتند، و مردم نیز متفرّق شدند.
سپس حضرت رضا علیه السّلام پس از بازگشت از منزل فرمود: اى غلام، نزد عمران صابى برو و او را نزد من بیاور.
گفتم: فدایت شوم، من مىدانم او کجاست، او نزد یکى از برادران شیعه ما است، امام فرمود: مانعى ندارد، مرکبى به او بدهید تا سوار شود.
من نزد عمران رفتم و او را آوردم، امام علیه السّلام به او خوش آمد گفتند و لباسى طلبیدند و بر او پوشاندند و مرکبى به او دادند و ده هزار دینار خواستند و بعنوان هدیّه به او دادند، عرض کردم: فدایت شوم مانند جدّت أمیر المؤمنین علیه السّلام رفتار کردید.
امام فرمود: این گونه واجب است، سپس دستور شام دادند و مرا سمت راست و عمران را سمت چپ خود نشاندند، بعد از شام به عمران گفتند: به منزل بازگرد و فردا أوّل وقت نزد ما بیا تا از غذاى مدینه به تو بدهیم.
بعد از این قضیّه متکلّمان از گروههاى مختلف نزد عمران مىآمدند و او سخنان و ادلّه ایشان را جواب داده، باطل مىکرد، تا اینکه از او کناره گرفتند، و مأمون ده هزار درهم به او هدیّه داد و فضل نیز به او اموالى بخشید و مرکبى به او داد و حضرت رضا علیه السّلام او را مأمور صدقات بلخ نمود[3] و از این راه به منافع زیادى دست یافت[4].
[1] - ظاهراً در این قسمت و در ادامه حدیث تصحیفى رخ داده باشد، چرا که انجیل سفر ندارد، و آن مربوط به تورات است.( از استاد غفّارىّ)
[2] - مرحوم علّامه شعرانىّ در کتاب اثبات نبوّت، ص 241 مىفرماید:« باید دانست که حضرت مسیح علیه السّلام بشارت بآمدن« فارقلیط» داد و این لغت یونانى و در اصل« پرکلیتوس»- به کسر پاء فارسى وراء- است، که چون معرّبش کردند« فارقلیط» شد، و پرکلیتوس کسى است که نام او بر سر زبانها باشد و همه کس او را ستایش کند و معنى« أحمد» همین است، و نزد این بنده مؤلّف، کتاب لغت یونانىّ به انگلیسىّ هست، آن را به آشنایان زبان انگلیسى نشان دادم، گفتند:
« پرکلیتوس» را به همین معنى ترجمه کرده است، حتّى معنى تفضیلى که در« احمد» است( یعنى ستودهتر) و در محمّد نیست از کلمه« پرکلیتوس» یونانى نیز فهمیده مىشود، و این کتاب لغت طبع انگلستان است، و نصاراى امروز به جاى این کلمه در ترجمههاى انجیل« تسلّى دهنده» مىآورند، و خوانندگان هر جا که این کلمه را دیدند بدانند در اصل انجیل، بجاى آن کلمه« فارقلیط» است و بعقیده مسیحیان کلمه« پرکلیتوس» به فتح ما وراء است، و گویند اگر به کسر این دو حرف بوده به معنى« احمد» بود، چون به فتح است به معنى« تسلّى دهنده» است، و به عقیده ما ترجمه أوّل صحیح است، و در قرآن( سوره صفّ آیه 6) فرموده:«\i وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ\E»- انتهى. سپس جناب علّامه در ادامه دلائل صدق مدّعاى خود را بیان فرمودهاند. و لازم به ذکر است که در برخى از نسخ حدیث« بارقلیطا» آمده است.
[3] - از آنجا که أوّل شرط پذیرش ولایتعهدى مأمون از طرف حضرت رضا علیه السّلام عدم دخالت در عزل و نصب بوده ظاهراً منصوب کردن عمران به صدقات بلخ مورد تردید است، و بنا بر نظر جناب استاد غفّارىّ- أیّده اللَّه-« مراد از نمایندگى، اخذ وجوه مربوط به امام علیه السّلام بوده است».
[4] - احتجاج-ترجمه جعفرى، ج2، ص: 422
[1] - جماعتى که منکر دین و شریعت و خدا و پیامبر مىباشند.
[2] - عالم بزرگ نصارى مىباشد، و رأس الجالوت عالم بزرگ یهود، و هربذ بزرگ عالم بزرگ زردشتیان مىباشد