یکی از الگوهای شعری من جناب حافظ شیرازی است. شاعری عارف، آگاه، مؤدب و پر مایه که خواندن اشعار وی جان به جان می بخشد. 
در وزان یکی از قصائد وی شعری سرودم تقدیمتان می کنم:

 

دلم می رود ز دستم ای عاشقان خدا را
دردا که درد هجران ، جان می برد گدا را

در محفل فقیران راهی نیافت دنیا
از بس که بی نیازی است عشاق بینوا را

محنت سرای دنیا، روزی شود فراموش
جامی بده به مستان تا گل شود دلارا

‌صبرت بَرَد دواماً هجران روی دلدار
غمپروری چو کردی، دستت رسد نگارا

غفلت نباشد اندر ساعات و لحظه هایش
دوری کنی ز یارت جان می شود چو خارا

سجاده ات ندارد بوی خوش بهشتی
وقتی که در قنوتت نبود دعا هدا را 

آسایش دو دنیا تفسیر عشقبازی است
گر عشق را نداری شو ملتمس خدا را

در کوی می پرستان، شهره نمی شود کس
هرکس به فکر خویش است دریاب آشنا را

آن شمس و ماه رویش ما را به فتنه افکند
ما را بصیرتی نیست، تفسیر کن قضا را 

شکرانه جمالش هر دم مراقبش باش
ذکرت مدام باشد تعجیل کن بقا را

طغیان نکن شب و روز برخیز و کوب در را
شاید تصدقی کرد، شاه جهان گدا را

آیینه جمالش رخسار حق نشان داد
هر روز  کن تماشا مرآت کبریا را

فتحی چو کرد دل را آن نور لا یزالی
شکرانه وفایش، تحمید کن خدا را

۱۴۰۴/۰۷/۱۸
کرج، ایران کوچک
محمد علی فتحی