استاد قرائتی :
یک سید روحانی منزل آقای بروجردی آمد. آقای بروجردی شصت سال پیش مرجع درجهی یک بود. یعنی الان مراجع فعلی تقریباً همهشان شاگرد آقای بروجردی هستند. یک سید روحانی مشکل مالی داشت، درب خانه آقای بروجردی آمد.
آقای بروجردی گفت : من الان درس میروم، برمیگردم، شما مشکلت را بگو ببینم چیست؟
خوب من یادم است. قم تاکسی نبود، درشکه بود. آقای بروجردی سوار درشکه شد و سر درس رفت.
این آقایی هم که طلبه بود و مشکل مالی داشت، این هم گفت خوب من هم سر درس بروم. آقای بروجردی با درشکه رفت و ایشان پیاده رفت و پای درس نشست.
همینطور که آقای بروجردی درس میداد، این سید که از آقا تقاضای کمک کرده بود، یک اشکال به درس کرد. تا اشکال کرد، آقای بروجردی گمان کرد که میخواهد بگوید: پول بدهید! گفت: گفتم درسم تمام شود، برمیگردم خانه!
آیت الله صافی گفت: ایشان اشکال علمی به شما داشت. مشکل پولی نداشت. منتهی آقای بروجردی خیال کرد که ایشان مشکلش را میگوید. آقای بروجردی عصبانی شد و آقای صافی گفت: که ایشان مشکل پولی نداشت، مشکل علمی داشت.
وقتی فهمید که اشکال این طلبه فقیر حق است، آقای بروجردی از منبر پایین آمد و دست این طلبه را بوسید. آقای بروجردی یعنی رئیس و استاد همهی مراجع دست یک طلبه جوان را بوسید.
این عذرخواهی است. گفت :من در ذهنم آمد که شما باز حرف مشکل مالیات را میزنی.