محمد علی فتحی

پایگاه خبری رسانه حاج فتحی، پاسخ به مسائل شرعی، مشاوره، استخاره

محمد علی فتحی

پایگاه خبری رسانه حاج فتحی، پاسخ به مسائل شرعی، مشاوره، استخاره

محمد علی فتحی
طبقه بندی موضوعی
پاسخ های استاد

قاسم بن الحسن علیه السلام یکی از نوجوانان عاشورایی  است که می تواند الگوی ویژه برای نوجوانان باشد.

او که از سه سالگی در تحت حمایت عموی خود امام حسین علیه السلام رشد یافته است و از عموی دیگر همچون عباس علیه السلام و عمو زاده هایی جون علی اکبر و عمه ای چون زینب کبری درس گرفته است تبدیل شده به یک نوجوان شجاع و با ایمان که این دو صفت وی خود را در کربلا بیشتر نشان می دهد.

«احلی من العسل» قاسم در جواب عمو که نظرش درباره مرگ در راه خدا را پرسیده بود نشان می دهد که او یک شخصیتی عمق نگر و عالم به حقایق است.

همه می دانیم که مرگ را به همین راحتی هرکس با آغوش گرم نمی پذیرد بلکه خیلی از ماها به دنبال چیزهایی هستیم که بتواند عمر را زیاد کند. در بزنگاه های زندگی و در انتخاب یکی زندگی عادی و زندگی سعادتمندانه همراه با عزت ، انتخاب های ما، از درون ما خبر می دهد.

قاسم با انتخاب شهادت در راه خدا توانست به همه ثابت کند که نگاهش به زندگی بسیار متعالی است و زندگی را در حد یک زندگی گذرای دنیا نمی بیند.

قاسم هم آغوش مرگ می شود و این نشان می دهد که او یک زندگی دیگری را که برایش سعادت آور است، انتخاب نموده است.

نوجوانان ما اگر بخواهند همچون قاسم چنین روحیه ای داشته باشند باید مراحل ذیل را طی کنند:

همنشینی با بزرگان

بالا بردن سطح آگاهی به خدا ی عزوجل و جهان هستی

بالا بردن بینش معادی

به امید قاسمی شدن جوانان عزیز ایران زمین و عالم

      

1. خواندن نماز شب و روز اول ماه

2.   صدقه اول ماه

3. روزه اول و سوم این ماه

4.  اظهار حزن و اندوه بر امام حسین علیه السلام و یارانش

5. حضور در مجالس حسینی

6.  رعایت اخلاص در همه امور

7.  خدمت به عزاداران حسینی

8.  مطالعه سیره و تاریخ و سخنان امام حسین علیه السلام

9.   دوری از تجملات و خوشی های زود گذر دنیا

10. توجه تام به وجود مقدس ولی عصرعجل الله تعالی فرجه و دعا برای سلامتی حضرت

11. خواندن روزانه زیارت عاشورا و حد اقل سلام ساده به وجود مقدس حضرت امام حسین علیه السلام

12.  رعایت نماز اول وقت

13.  عدم ایذاء مؤمنین خصوصا عزاداران حسینی

فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ «غافر:85»

امّا پس از آن که قهر ما را دیدند، دیگر ایمانشان برایشان سودى نداشت. این سنّت الهى است که در میان بندگانش جارى است. و در این جا کافران زیانکارند.

 

نکته‏ :

در زمان متوکّل عباسى مردى نصرانى با زنى مسلمان زنا کرد. همین که خواستند حدّ جارى کنند آن مرد مسلمان شد. یحیى بن اکثم گفت: ایمان او مشکل را حل کرد و حدّ لازم نیست. بین آنان گفتگو شد؛ متوکّل به امام‏ هادى‏ علیه السلام نامه نوشت و مسأله را مطرح کرد.

 

امام فرمود: «یضرب حتى یموت» چون مردى کافر به زنى مسلمان تجاوز کرده، مجازات او قتل است. علما به جواب امام ایراد گرفتند و گفتند: در قرآن و سنّت چنین فتوایى نیست. بار دیگر متوکّل به امام هادى علیه السلام نامه نوشت و دلیل و سند خواست.

 

امام در پاسخ با استناد به این آیه‏ فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ‏ ... فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ‏ نوشتند: چون آن مرد نصرانى پس از محکومیّت و هنگام مجازات ایمان آورده، ایمانش بى‏فایده است و حدّ از او ساقط نمى‏شود.[1]

 

[1] -  تفسیر نورالثقلین.

همواره زنان به خاطر نشناخته شدن جایگاهشان در هندسه عالم وجود مورد مظلومیت واقع شده اند و گاه به خاطر کج فهمی دچار تناقض گویی درباره او شده اند.

در منابع دین اسلام، به روایات مختلفی بر می خوریم که درباره زن اظهار نظرهای متفاوتی بیان داشته اند که اگر کسی همه این منابع را در کنار هم نچیند و یک خانواده آیه ای و حدیثی در باره موضوع زن تشکیل ندهد، تلقی خواهد کرد که اسلام شخصیت زن را می کوبد در حالی که از نگاه یک اسلام شناسف سخنان گفته شده در منابع اسلامی به تناسب زمان و مخاطب بیان شده و هرگز نمی توان با یک حدیث نظر نهایی را درباره یک موضوع داد.

از جمله روایاتی که در نهج البلاغه از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده حدیثی است که دسیسه بازان و معاندان اسلام از آن برای تخریب چهره اسلام استفاده می کنند.

 با توضیحاتی که می آید خواهید دید که این نوع از برداشت از منابع روایی صحیح نیست:

 

در حکمت 230 نهج‏البلاغه آمده است:«المرأة شر کلها و شر ما فیها انه لابد منها» پاسخ شما چیست؟

در پاسخ[1] به این سؤال دو نکته حائز اهمیت است:

1. طبق روایات، زن خوب از تمام خوبى‏ها برتر است. امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: «أکثر الخیر فى النساء»[2]؛ «بیشتر خوبى‏ها در زنان است». و زن بد نیز از تمام بدى‏ها بدتر «المرأة شر کلها».

همان‏گونه که ملاحظه مى‏شود در نگاه اول به نظر مى‏رسد که بین روایات تعارض باشد در حالى که چنین نیست. زیرا شأن نزول بسیارى از این روایات به دلیل سؤالاتى بود که از ائمّه علیه السلام مى‏شده و آن بزرگواران بنا بر شرایط و موقعیت‏هاى مختلف گاهى جواب‏هاى به ظاهر متضاد مى‏دادند. امّا همگى بیان‏گر واقعیت‏ها و در حقیقت راهنمایى‏ها و روایات امامان علیهم السلام مانند تابلوى راهنمایى و رانندگى در جاده‏هاست. براى مثال تابلوى سرازیرى و شیب تند، به معناى بدى راه نیست اما راننده باید توجه داشته باشد که اگر تند براند، احتمال تصادف و سقوط در درّه هست. مردان نیز باید توجه داشته باشند دل‏ربایى‏ها و زیبایى‏هاى زنان آنان را مجذوب خود نسازد و آنان را در سراشیبى تند زندگى قرار ندهد. نگرش اصیل و اصلى اسلام به زن به عنوان نعمتى الهى است که استعدادهاى فراوانى در وجود او به ودیعه نهاده شده است.

و اگر این استعدادها در مسیر هدف آفرینش و طاعت و بندگى خدا باشد، بیشترین خیر و خوبى را در بر خواهد داشت. ولى اگر همین استعدادهاى فوق‏العاده در غیر مسیر هدف خلقت و اطاعت و عبادت خداوند قرار گیرد، زمینه‏ساز فساد و تباهى براى خود و جامعه خواهد بود.

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: «... لیس للمرأة خَطَرٌ لا لصالحتهن و لا لطالحتهن، أما صالحتهن فلیس خطرها الذهب والفضة، بل هى خیر من الذّهب والفضّة، و اما طالحتهن فلیس التراب خطرها بل التراب خیر منها»[3]؛ «زنان قابل ارزش‏گذارى نیستند، نه صالحشان و نه گمراهشان. اما صالح ایشان با طلا و نقره قابل قیمت‏گذارى نیستند چون ارزش آنان بیشتر از طلا و نقره است. و گمراهشان با خاک قابل قیمت‏گذارى نیستند چون خاک با ارزش‏تر از آنان است».

2. مقصود امیرالمؤمنین علیه السلام در این روایت، هشدار به مردان است که در نحوه برخورد و معاشرت با زنان به گونه‏اى عمل نکنند که از اهداف خویش باز بمانند و به طور دائم مشغول معاشرت با زنانشان باشند که این معاشرت دائمى و سرگرم بودن افراطى شر خواهد بود زیرا مانع رسیدن آنان به اهدافشان خواهد شد. امّا از سوى دیگر لازمه زندگى، همراهى و همنشینى با آنان است.

پی نوشت:

[1] - پرسش ها و پاسخ هاى‏دانشجویى، ج‏38، ص: 99

[2] - حرّ عاملى، وسائل الشیعة، مجلدات 30، ج 20، ص 24.

[3] - حرّ عاملى، وسائل الشیعة، مجلدات 30، ج 20 ص 47.

یاد داشت ذیل شرح حدیثی از امیر المؤمنین علیه السلام است که جایگاه ارزشمند اهل فضل را در اجتماع به عنوان مایه امنیت معرفی می کند.

امیر المؤمنین علیه السلام:  اذا قلّ‏ اهل‏ الفضل‏ هلک اهل التجمل.[1]

ترجمه:

هرگاه اهل فضل کم شوند اهل تجمل نابود گردند.

 نکات:

1- منظور از اهل تجمل دنیا گرایان و اهل فضل گروه های مختلف از اهل ایمان می باشند که تفصیل آنها می آید

2- طبق این سخن استوانه حفظ اهل تجمل، وجود شریف اهل فضل می باشند.

3-اگر امنیتی اهل تجمل دارند به برکت وجود اهل فضل است.

4-شخصیت های ارزشمند، باعث قوام مردم دنیا خواه هستند.

5- اهل فضل معنای وسیعی دارد که در روایات خاندان عصمت و طهارت این افراد به آن عنوان معرفی شده اند:

-  متقین؛امیر المؤمنین علیه السلام: المتقون هم اهل الفضائل[2].

-  اهل صله ارحام،اهل گذشت،اهل بخشندگی؛ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: قَالَ لِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَ الْخَلَائِقِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ أَیْنَ أَهْلُ الْفَضْلِ قَالَ فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ فَیَقُولُونَ مَا کَانَ فَضْلُکُمْ فَیَقُولُونَ کُنَّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنَا وَ نُعْطِی مَنْ حَرَمَنَا وَ نَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنَا فَیَقُولُونَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ[3].

-  اهل انصاف؛امیرالمؤمنین علیه السلام: الانصاف افضل‏ الفضائل[4].

-  اهل حفظ زبان و اهل احسان؛ امیر المؤمنین علیه السلام: حفظ اللسان و بذل الاحسانمن افضل فضائل الانسان[5].

- اهل دوری از غضب و اهل دوری از شهوت؛ امیر المؤمنین علیه السلام:راس الفضائل ملک الغضب و اماتة الشهوة[6].

-  اهل علم؛ امیر المؤمنین علیه السلام:غایة الفضائل العلم[7].

-  طبق حدیث یاد شده دلیل اینکه خدای عزوجل تعجیل در هلاکت اهل تجمل که همان اهل دنیا باشند نمی کند، وجود با برکت اهل فضل است.

- مؤید قرآنی این سخن آیه شریفه 33  سوره مبارکه انفال است که در این آیه خدای مهربان وجود پیامبر را به عنوان سید اهل فضائل و نیز استغفار را مایه ا مام امت از عذاب معرفی می کند؛ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ‏ فِیهِمْ‏ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ.

6- ممکن است خدای مهربان به برکت یک اهل فضل در یک خانواده، قبیله،کوچه، محل، شهر، کشور بلاها و عذاب خود را از جماعتی بردارد. لذا اهل دنیا و همه باید شکرگزار وجود اهل فضائل باشند و نیز جامعه را به سمتی کشانند که اهل فضیلت در آن زیاده باشد.

پی نوشت:

[1] آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین، شرح محقق بارع جمال الدین محمد خوانسارى بر غُرر الحکَم و دُرَر الکَلم، 7جلد، دانشگاه تهران - تهران، چاپ: چهارم، 1366.

[2] -  نهج البلاغه خطبه193

[3] - الزهد(کوفى اهوازى، حسین بن سعید)، النص، ص: 94

[4] - غرر الحکم:805

[5] - غرراحم:4899

[6] - غررالحکم:5237

[7] - غررالحکم:6379

استدلال قوى امام‏ جواد (علیه‏ السلام‏) در مورد قطع ید سارق

در کتاب  تهذیب از زرقان- یکى از شاگردان ابن ابى داود- که بسیار او را دوست مى‏داشت روایت آمده که او گفت:

 روزى ابن ابى داود از کاخ معتصم بر مى‏گشت، دیدم که افسرده و غمگین است، پرسیدم علت اندوه تو چیست؟ گفت: من امروز صحنه‏اى دیدم که دوست مى‏داشتم بیست سال قبل مرده بودم، و این صحنه را نمى‏دیدم مى‏گوید بدو گفتم مگر چه شده؟ و براى چه آرزوى مرگ مى‏کنى؟

گفت: براى صحنه‏اى که آن مرد سیاه چهره یعنى ابو جعفر پسر على بن موسى الرضا (ع) امروز در حضور امیر المؤمنین معتصم به وجود آورد، مى‏گوید به او گفتم: چگونه بوده است آن جریان؟

گفت سارقى علیه خود اقرار به سرقت کرده، از خلیفه درخواست کرد او را با اقامه حد پاک کند، خلیفه فقها را در مجلس خود گرد آورد، در حالى که ابو جعفر محمد بن على را نیز احضار کرده بود، آن گاه از ما پرسید که دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟

 مى‏گوید: از میان آن جمع من گفتم باید از مچ دست قطع شود، به دلیل اینکه خداى تعالى در مساله تیمم فرموده:" فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ" و ما مى‏دانیم که در تیمم حد دست همان مچ دست است، عده‏اى از فقهاى حاضر نیز در این فتوا با من اتفاق کردند.

عده‏اى دیگر گفتند: نه، این درست نیست بلکه باید از مرفق قطع شود خلیفه پرسید:

دلیل بر این فتوا چیست؟ گفتند: دلیلش این است که خداى تعالى در مساله وضو حد دست را مرفق قرار داده و فرموده:" وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ".

ابن ابى داود آن گاه گفت: خلیفه رو کرد به محمد بن على و گفت:

 تو در این مساله چه نظر مى‏دهى اى أبا جعفر؟

 محمد بن على در پاسخ گفت:

اى امیر المؤمنین این آقایان سخن گفتند- یعنى جواب سؤال تو را دادند- خلیفه گفت: سخنان آنها را واگذار، مى‏خواهم بدانم‏ فتواى تو چیست؟

 محمد بن على گفت یا امیر المؤمنین مرا از نظر دادن معاف بدار. خلیفه گفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم نظریه‏اى که دارى به من بگو.
 محمد بن على گفت: حال که مرا به خداى تعالى سوگند مى‏دهى نظر من این است که این دو دسته از فقها خطا رفتند، و سنت را در این مساله تشخیص ندادند، براى اینکه قطع دست دزد باید از بند اصول انگشتان باشد و کف دست باید باقى بماند.

 خلیفه پرسید: دلیل بر این فتوایت چیست؟

 محمد بن على گفت: دلیلش گفتار رسول خدا (ص) است که فرموده است:

 سجده سجود باید بر هفت عضو بدن صورت بگیرد، 1- صورت، 2 و 3- دو دست، 4 و 5- دو زانو، 6 و 7- دو پا، و اگر دست دزد را از مچ قطع کنند، و یا از مرفق ببرند دیگر دستى برایش نمى‏ماند تا با آن سجده کند، خداى تعالى هم فرموده:" وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ"، محل سجده همه از آن خدا است، یعنى این اعضاى هفتگانه که بر آن سجده مى‏شود از آن خدا است،" فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً" و چیزى که از آن خدا باشد قطع نمى‏شود.

معتصم از این فتوا و این استدلال تعجب کرد و خوشش آمد. دستور داد دست آن دزد را از بیخ انگشتان قطع کنند، و کف دستش را باقى بگذارند.

 ابن ابى داود گفت: وقتى محمد بن على این نظریه را داد" و معتصم بر طبق آن عمل کرد" قیامت من بپاخاست و آرزو کردم که کاش اصلا زنده نبودم.[1]

پی نوشت:

[1] طباطبایى، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، 20جلد، دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1374.