🌷علی علیه السلام اگر "علی"شد همه به خاطر تبعیت محض از "عالی اعلی"بود.
همچو علی علیه السلام باشیم.🌷
🌷علی علیه السلام اگر "علی"شد همه به خاطر تبعیت محض از "عالی اعلی"بود.
همچو علی علیه السلام باشیم.🌷
پارهاى از فضائل فاطمه (علیها السلام)[1]
1- سیوطى در در المنثور ذیل آیه معراج از طبرانى از عایشه روایت کرده که گفت:
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند و به بهشت در آوردند پاى درختى از درختان بهشت ایستادم که هرگز چنین درخت زیبائى و چنین برگهاى سفیدى و میوه پاکیزهاى ندیده بودم یکى از آن میوهها را چیدم و خوردم، آن میوه نطفه فاطمه شد که اینک هر وقت مشتاق بوى بهشت مىشوم، آن بوى را از فاطمه استشمام مىکنم.
2- در روایت مستدرک که از «سعید بن مالک» آمده آن میوه «به» بوده[2] و در روایت ذخائر العقبى آمده است که عایشه بر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم اعتراض مىکند که چرا فاطمه را این قدر مىبوسى؟ در پاسخ او داستان معراج و بوى بهشت را علت مىآورد[3] و در روایت تاریخ بغداد، رسول خدا بعد از نقل داستان شب معراج به عایشه مى فرماید:
«و هى حوراء انسیّة کلّما اشتقت الى الجنّة قبّلتها»[4].فاطمه حورائى است به صورت بشر و هر وقت مشتاق بوى بهشت مىشوم آن را از فاطمه استشمام مىکنم.
3- و در روایت دیگر تاریخ بغداد[5] و صواعق المحرقة[6] به طورى که ابن عباس نقل کرده پیامبر فرمود:
«ابنتى فاطمة حوراء آدمیّة لم تحض و لم تطمث و انّما سمّاها فاطمة لأنّ اللَّه فطمها و محبّیها عن النّار». دخترم فاطمه، حورائى است آدمى که هرگز حیض نمىبیند و استحاضه نمىشود و اگر خداوند فاطمهاش نامیده، چون او و دوستان او را از آتش دوزخ بریده (فطم) کرد.
4- و در روایت دیگر از «محب طبرى» آمده است که پیامبر فرمود: جبرئیل برایم سیبى از بهشت آورد آن را خوردم و با خدیجه آمیزش کردم به فاطمه حامله شد و گفت حمل سبکى بر داشتهام و چون تو یا رسول اللَّه بیرون مىروى با من حرف مىزند و چون خدیجه خواست وضع حمل کند نزد زنان قریش فرستاد تا به کمکش بیایند،ولى نیامدند و گفتند: چرا همسر محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم شدى، در همین بین چهار زن بسیار زیبا و نورانى که نمىتوان آنان را توصیف کرد، آمدند، یکى گفت. من مادر بزرگت حوّا هستم. دومى گفت: من آسیه دختر مزاحم هستم، سومى گفت: من خواهر موسایم، چهارمى گفت: من مریم دختر عمران و مادر عیسایم، آمدهایم تا تو را کمک کنیم و چون بچه به دنیا آمد سر به سجده نهاد و انگشتان به طرف آسمان گرفت[7].
5- ترمذى در صحیح خود روایتى آورده که در آخر آن عایشه مىگوید:
«اذا دخلت على رسول اللَّه قام الیها فقبّلها و اجلسها فی مجلسه»[8].
چون فاطمه بر رسول خدا وارد مىشد آن حضرت به احترام او بر مىخاست و او را (یا دست او را) مىبوسید و در جاى خود مىنشانید.
و این مضمون از ابو داود در صحیح خود[9] و عسقلانى در فتح البارى[10] و حاکم در مستدرک الصحیحین[11] از عایشه نقل کردهاند.
6- حافظ ابو جعفر احمد بن عبد اللَّه معروف به «محب طبرى» در کتاب «ریاض النضرة» از ابو سعید نقل کرده که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم به على فرمود: خداوند به تو سه نعمت داده که به من نداده: اول این که پدر زنى چون من به تو داده و به من چنین پدر زنى نداده، دوم این که به تو همسرى چون فاطمه داده که «صدیقه» است و چنین همسرى به من نداده، سوم این که به تو فرزندانى چون حسنین داده و از صلب من نداده و لکن هر چه باشد شما همه از منید و من از شمایم[12].
7- خطیب در تاریخ بغداد به سند خود از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود شبى که مرا به معراج بردند بر در بهشت دیدم نوشته بود:
«لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه علىّ حبّ اللَّه و الحسن و الحسین صفوة اللَّه و فاطمه خیرة اللَّه على باغضیهم لعنة اللَّه»[13].
(معبودى نیست، جز اللَّه محمد رسول خدا، على محبوب خدا، حسن و حسین برگزیدگان خدا، فاطمه برگزیده خدا، و بر دشمنان آنها لعنت خدا باد).
8- حاکم در «مستدرک الصحیحین» به سند خود از «جابر» روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود:
«کلّ نبىّ ینتمون الى عصبة غیر ولد فاطمة فأنا ابوهم و انا عصبتهم».
(براى هر پیغمبرى دودمانى است از ناحیه پدر که به او منتسب هستند مگر فرزندان فاطمه که پدرشان منم و به من منتسب مىشوند).حاکم این روایت را صحیح دانسته است[14].
9- خطیب در تاریخ بغداد[15] به دو طریق و متقى در کنز العمال به سه طریق[16]، و هیثمى در مجمع الزوائد[17]، و محب طبرى در «ذخائر العقبى»[18] روایاتى در این باره آوردهاند که آخرى آنها این است که پیامبر اکرم فرمود:
«کلّ نبى ینتمون الى عصبتهم الا ولد فاطمه فانى انا ابوهم و انا عصبتهم». (هر فرزندى پدرى دارد که نسبتش به او مىرسد، غیر از فرزندان فاطمه که پدرشان منم و به من منتسب مىشوند).
صاحب ذخائر این حدیث را به کتاب مناقب احمد بن حنبل نیز نسبت داده است.
10- بخارى در صحیح به سند خود از «سور بن مخرقة» روایت کرده که گفت:
رسول خدا فرمود:
«فاطمة بضعة منّى فمن اغضبها اغضبنى»[19]: (فاطمه پاره تن من است هر که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است).
11- مسلم در صحیح به سند خود روایت کرده که گفت: پیامبر فرمود:
«انّما فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما آذاها»[20].: (فاطمه پاره تن من است هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است).
حمیدى نیز در کتاب «الجمع بین الصحیحین» این دو روایت را به سند خود از پیامبر روایت کرده است.
12- صاحب کتاب «الجمع بین الصحاح الستة» در باب «مناقب فاطمه» به سند خود از پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که پیامبر فرمود:
«فاطمة بضعة منّى فمن اغضبها فقد اغضبنى».
و نیز فرمود:
«فاطمة سیّدة نساء اهل الجنّة»: فاطمه سیده زنان اهل بهشت است[21].
13- باز صاحب کتاب «الجمع بین الصحاح الستة» در باب «مناقب فاطمه» از صحیح ابو داود روایت کرده که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم اشاره به فاطمه فرمود:
«الا ترضین ان تکون سیّدة نساء هذه الأمّة او نساء العالمین قالت یا أبت فاین مریم ابنة عمران و آسیة امرأة فرعون؟ فقال: مریم سیّدة نساء عالمها و آسیة سیّدة نساء عالمها»[22].آیا راضى هستى سیده زنان این امت یا بزرگترین زنان عالم باشى؟ عرض کرد:
اى پدر، مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون چه مىشود؟ فرمود: مریم و آسیه بزرگترین زنان عصر خود بودند.
14- احمد بن حنبل در مسند خود و سلیمان قندوزى در ینابیع المودة و ابن حجر در صواعق المحرقة و غیر اینها با مختصر تفاوتى، نقل نمودهاند که رسول اکرم فرمود:
«فاطمة بضعة منّى و هى نور عینى و ثمرة فؤادى و روحى الّتى بین جنبى من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى اللَّه و من اغضبها فقد اغضبنى یؤذینى ما آذاها»[23].
(فاطمه پاره تن من است و میوه دل و نور چشم من و روح من که بین دو پهلوى من است کسى که فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسى که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسى که فاطمه را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است، اذیت مىکند مرا کسى که او را اذیت نماید).
15- ابن حجر در «صواعق المحرقة» و قندوزى در «ینابیع المودة» روایت کردهاند که روزى حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى وارد بر عمر بن عبد العزیز شد و چون عمر جوان و او پیر مرد بود لذا عمر او را احترام کرده و در بالاى مجلس جاى داد، درباریان عمر وى را ملامت کردند (که تو از بنى امیهاى چرا فرزند على را احترام مىکنى؟) در پاسخ گفت: اشخاص موثق و مورد اطمینان برایم نقل کردند و آن قدر مورد اعتمادند که نقل آنان هیچ دست کمى از شنیدن خود من ندارد و مثل این است که خود من شنیده باشم که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود:
«فاطمة بضعة منّى یسرّنى ما یسرّها و یبغضنى ما یبغضها»
(فاطمه پاره تن من است آنچه او را خوشحال کند، مرا خوشحال مىکند و هر کس او را به غضب آورد، مرا به غضب آورده) و من مىدانم که اگر فاطمه زنده بود و مىدید که من نوه او را چگونه احترام کردم، خوشحال مىشد،پس در نتیجه این عمل من مایه مسرت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم است[24].
16- حاکم در مستدرک الصحیحین[25] ابن حجر عسقلانى در «الإصابة»[26] و سبط ابن جوزى در «تذکرة الخواص»[27] و محب طبرى در «ذخائر العقبى»[28] و هیثمى در «صواعق المحرقة»[29] و ابن اثیر در «اسد الغابة»[30] و ذهبى در «میزان الاعتدال»[31] و برخى دیگر روایت کردهاند که رسول خدا به دخترش فاطمه فرمود:«یا فاطمة انّ اللَّه یغضب لغضبک و یرضى لرضاک». (اى فاطمه خداوند غضب مىکند به غضب تو و راضى مىشود به رضاى تو). سند این روایت صحیح است.
پس بدون شک، پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فاطمه (علیها السلام) را از همه بیشتر دوست مىداشت.
17- «نبهائى» در کتاب «شرف المؤبد لآل محمد» در فضیلت حضرت فاطمه از ترمذى روایت مىکند که اسامة بن زید گفت: شنیدم رسول خدا فرمود:«احبّ اهلى الىّ فاطمة»[32]: فاطمه از میان تمام خاندانم براى من محبوبتر است.
طبرانى از ابو هریره روایت مىکند که على بن ابى طالب به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم عرض کرد یا رسول اللَّه:«ایّنا احبّ الیک انا ام فاطمة؟ قال: فاطمة احبّ الىّ منک و انت اعزّ علىّ منها»[33]. کدام یک از ما براى تو محبوبتریم، من، یا فاطمه؟ فرمود: فاطمه در نزد من از تو محبوبتر است و تو در نزد من از فاطمه عزیزترى.
بالاخره روایات در این باره زیاد است و این مقام، گنجایش ذکر همه آنها را ندارد و ما آنچه ذکر کردیم چند نمونه بیش نبود ولى هر چه هست مشت نمونه خروار است.
فاطمه (س) در حالى از دنیا رفت که از ابو بکر و عمر خشمگین بود
از روایاتى که گذشت، معلوم شد که نه تنها به اعتقاد شیعه بلکه به اعتراف اهل سنت نیز دوستى با فاطمه دوستى با خدا و رسول خدا است و دشمنى با فاطمه دشمنى با خدا و رسول او است، هر عملى که فاطمه را به خشم مىآورد، خدا و رسول را به خشم مىآورد و هر رفتارى که باعث رضا و خشنودى فاطمه باشد، باعث خشنودى خدا و رسول او است، آزار فاطمه، آزار خدا و رسول او است و احسان و محبت نسبت به او احسان و محبت به خدا و رسول اوست. این مطالب از روایات گذشته کاملا ثابت شد و پیروان مذاهب چهارگانه اهل تسنن نیز نمىتوانند انکار کنند، زیرا همه آن روایات از کتب خود آنها بود، اکنون باید ببینیم آیا فاطمه (علیها السلام) در هنگام رحلتش از خلفا مردم راضى بود یا نه؟
ظلم و ستمى که بعد از وفات پیامبر از طرف خلفا نسبت به خاندان رسالت و فاطمه زهرا شده چیزى نیست که قابل کتمان باشد، اگر چه حقوقبگیران و جیرهخواران آنان در طول تاریخ سعى در کتمان آن داشتهاند، ولى جنایت و ظلم آنان به قدرى عظیم است که کاملا نتوانستهاند دامن آنان را از لکه ننگین پاک سازند، گرچه تا حدودى از شدت آن کاستهاند ولى همین مقدارى که در کتابهاى آنها مانده براى مظلومیت فاطمه و خاندان رسالت و محکومیت خلفا کافى است.
مهمترین حوادثى که پس از رحلت پدر او را به شدت ناراحت ساخت، موضوع غصب فدک و غصب خلافت على (علیه السلام) بود و چون این هر دو نکته حساس سبب انحراف مسلمین در حق و حقوق شخصى و نوعى بود، فاطمه زهرا (علیها السلام) براى اثبات حقیقت امر و احقاق حق خود و شوهر و خاندان رسالت و ملت اسلام شجاعانه قیام کرد و با انواع زجر و شکنجه و فشار و تهدید مقاومت فرمود، سرانجام جان خود را در همین راه از دست داد و بالاخره به جهان بشریت ثابت کرد که حق با کیست.
البته روایات شیعه تمام جزئیات رفتارى که خلفا با حضرت زهرا کردند، و سخنانى که آن حضرت گفته و ستمهاى فراوانى که به وى رفته همه را بازگو مىکند و اگر کسى بخواهد به همه آنها اطلاع پیدا کند، باید به کتب تاریخى و جوامع احادیث شیعه مراجعه نماید.
ولى ما پاسخ این سؤال را نیز از خود اهل سنت مىگیریم تا در این باره نیز مانند گذشته از شیعه حتى یک کلمه حرف نیاورده باشیم. اینک ابن قتیبه یکى از بزرگان علماى اهل سنت به این سؤال پاسخ مىدهد.
ابن قتیبه در کتاب «الإمامة و السیاسة» تحت این عنوان که على چگونه با ابو بکر و عمر بیعت نمود، مىنویسد: عمر به ابو بکر گفت آیا از این مختلف بیعت نمىگیرى؟ ابو بکر به قنفذ گفت برو به على بگو امیر المؤمنین دعوت مىکند تا با او بیعت کنى قنفذ رفت و با صداى بلند على (علیه السلام) را به بیعت فراخواند، على (علیه السلام) فرمود:
«سبحان اللَّه لقد ادّعى ما لیس له»
چیزى را ادعا مىکند که حق ندارد ابو بکر به گریه افتاد این بار عمر با جمعى به خانه على (علیه السلام) آمد در را زدند فاطمه چون صداى آنها را شنید:
«نادت باعلى صوتها یا ابى یا رسول اللَّه ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن ابى قحافة».
با صداى بلند گفت: اى پدر اى رسول خدا بعد از تو از ابن خطاب و پسر ابى قحافه چهها دیدیم. چون مردم صدا و ناله زهرا را شنیدند، صدا به گریه و ضجه بلند شد: مردم در حالى که گریه مىکردند، متفرق شدند، فقط عمر با غلامش و چند نفر دیگر باقى ماندند.
در این روایت مىگوید على را بیرون آوردند، دیگر کیفیت بیرون آوردن على و آتش زدن درب را نمىگوید در هر حال على (علیه السلام) را نزد ابو بکر در مسجد، بردند گفتند بیعت کن؟
فقال: «انا لم افعل قالوا اذا و اللَّه الّذى لا اله الّا هو نضرب عنقک! قال: اذا تقتلون عبد اللَّه و اخا رسوله». گفت: اگر نکنم؟ عمر قسم یاد کرد که اگر بیعت نکنى گردنت را مىزنم، على (علیه السلام) گفت اگر این کار را مرتکب شوید بنده خدا و رسول خدا را کشتهاید.
عمر گفت: اما بنده خدا، درست ولى برادر رسول خدا نیستى ابو بکر ساکت بود عمر به ابو بکر گفت: مگر نه این است که تو امر کردى چنین کنیم؟ گفت: اگر فاطمه پهلوى او نبود مانعى نداشت آنگاه على (علیه السلام) خود را روى قبر پیغمبر انداخت و صیحه زد و بلند گریه کرد و گفت:
«یا بن عمّ انّ القوم استضعفونى و کادوا ان یقتلوننى و لم یبایع علىّ حتّى توفّیت فاطمة».
اى پسر عمو این قوم مرا تضعیف کردند و نزدیک است مرا بکشند سپس مىنویسد او تا فاطمه زنده بود، با ابو بکر بیعت نکرد[34].
احمد بن محمد بن عبد ربه اندلسى مىنویسد: کسانى که از بیعت تخلف کردند على کرّم اللَّه وجهه و عباس و زبیر بودند که در خانه فاطمه نشستند (متحصن شدند) تا ابو بکر عمر را به طلب آنها فرستاد از خانه فاطمه بیرون کشیدند و دستور داد اگر امتناع کردند، پیکار نمائید.
عمر به راه افتاد پاره آتش برداشت که خانه را آتش بزند و در این اثنا فاطمه (علیها السلام) عمر را دید که آتش مىآورد فرمود: «یا بن الخطّاب اجئت لتحرق دارنا؟
قال: نعم او تدخلوا فیما دخلت فیه الأمّة».
اى پسر خطاب آتش آوردهاى خانه مرا بسوزانى؟! گفت: بله، آتش آوردهام که شما را بسوزانم یا آنکه داخل بیعت ابو بکر شوید در این وقت على از خانه بیرون آمد نزد ابو بکر رفت و با او بیعت کرد[35].
طبرى در تاریخ خود مىنویسد: عمر بن خطاب به منزل على (علیه السلام) آمد و در آنجا طلحه و زبیر و عدهاى از مهاجرین بودند (و تحصّن کرده بودند) عمر گفت: «و اللَّه لاحرقنّ علیکم او لتخرجنّ الى البیعة»[36] به خدا قسم یا خانه را بر شما مىسوزانم یا اینکه جهت بیعت خارج مىشوید.
واقدى نیز مىنویسد: عمر با گروهى که از جمله آنها: اسید بن حصین و سلمة بن سلامه اشهلى بودند، به خانه على (علیه السلام) آمد و گفت: «اخرجوا او لنحرقنّها علیکم»[37] خارج شوید و گر نه خانه را آتش مىزنم.
«ابن جیرانه» در غرر خود ذکر کرده است که زید بن اسلم گفت: من از جمله کسانى بودم که هیزم به منزل فاطمه بردم، موقعى که على (علیه السلام) و اصحاب وى از بیعت با ابو بکر امتناع کردند عمر به فاطمه گفت: هر که در منزل است خارج کن و گر نه آن را با ساکنینش مىسوزانم و گفت:در منزل، على (علیه السلام) و حسن و حسین و جمعى از اصحاب پیامبر هستند، فاطمه فرمود:«أ فتحرق على ولدى؟ خانه را بر بچههاى من آتش مىزنى؟ گفت: «اى و اللَّه او لیخرجنّ و لیبایعنّ». آرى به خدا قسم یا خارج شوند و بیعت کنند[38].
ابن قتیبه مىنویسد: ابو بکر راضى شد که على (علیه السلام) بیعت نکند ولى در صدد برآمد که از دیگران بیعت بگیرد، سراغ آنها را در خانه على (علیه السلام) گرفت عمر را فرستاد درب خانه على که بیرون آیند و با ابو بکر بیعت کنند، آن جماعت حاضر نشدند از خانه على بیرون آیند.
عمر گفت: هیزم بیاورید و گفت: سوگند به حق آنکه جان عمر در قبضه قدرت اوست یا باید بیرون آئید یا خانه را با هر که در آن است آتش مىزنم.
مردم گفتند: یا ابا حفص ان فیها فاطمه: این خانه دختر پیغمبر است چگونه آتش مىزنى گفت: اگر چه فاطمه هم در خانه باشد!!! فاطمه آمد پشت در فریاد زد: اى مردم من قومى بدتر از شما ندیدم که جنازه رسول خدا را روى زمین گذاشته به دنبال مقام و منصب خود بروید، شما ما را از امر خلافت که مخصوص ما بود محروم کردید و حق ما را غصب نمودید.
حضرت فاطمه از آن دو غضبناک شد و تصمیم گرفت تا زنده است با آنها صحبت ننماید چنان که مسلم و بخارى نوشتهاند: «فوجدت اى فغضبت فاطمة على ابى بکر فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت» یعنى: فاطمه در حال خشم و غضب ابو بکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود[39].
در آخرین روزهاى عمر فاطمه ابو بکر و عمر به این فکر افتادند، بلکه رضایت فاطمه را جلب نمایند، لذا با تضرع و التماس فراوان از فاطمه اجازه گرفتند و به عیادتش رفتند.
ابن قتیبه مىگوید: فاطمه به ابو بکر و عمر گفت: آیا اگر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم حدیثى فرموده باشد و شما آن را شنیده باشید، حاضرید شهادت دهید که ما آن را شنیدهایم، گفتند: بله شهادت مىدهیم فرمود: من شما را به خدا سوگند مىدهم آیا نشنیدهاید که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: رضاى فاطمه، رضاى من است و غضب فاطمه غضب من است هر کس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را راضى کند مرا راضى کرده و هر کس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده؟ گفتند: بله، از رسول خدا این را شنیدیم، فاطمه سپس فرمود:
«انّی اشهد اللَّه و ملائکته انّکما اسخطانى و ما ارضیتمانى لئن لقیت النّبىّ لأشکونکما». خدا و ملائکه را شاهد و گواه مىگیرم که شما دو نفر (ابو بکر و عمر) مرا به غضب آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید، اگر پیغمبر را ملاقات کنم از شما شکایت خواهم کرد.
ابو بکر گریست و گفت: «انا عائذ باللَّه من سخطه و سخطک یا فاطمة» پناه مىبرم به خدا از غضب رسول خدا و غضب تو اى فاطمه و چنان گریه کرد و سخنان فاطمه در او اثر گذاشت که نزدیک بود قالب تهى کند و فاطمه (علیها السلام) مرتب مىفرمود:
«و اللَّه لادعونّ اللَّه علیک عند کلّ صلاة اصلّیها»
به خدا سوگند در هر نمازى که مىخوانم تو را نفرین مىکنم، تا آنکه ابو بکر از نزد او بیرون آمد، مردم دور او جمع شدند که چرا چنین پریشانى؟ گفت: شما مردم همه شب همسر خود را در آغوش مىگیرید و سرگرم خوشىهاى خود هستید و مرا به این گرفتاریها مبتلا کردید من به بیعت شما احتیاجى ندارم بیائید بیعت خود را پس بگیرید[40].
و نیز در همان کتاب نوشته: «غضبت فاطمة من ابى بکر و هجرته الى ان ماتت».
فاطمه از ابو بکر غضبناک شد و با او حرف نزد تا وفات نمود.
«فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىّ لیلا و لم یؤذن بها ابا بکر و صلّى علیها»[41].
چون فاطمه وفات یافت شوهرش على (علیه السلام) شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود و به ابو بکر خبر نداد که بر جنازه او حاضر شود.ابن ابى الحدید از احمد بن عبد العزیز جوهرى نقل مىکند فاطمه پس از قضیه فدک سوگند یاد کرد دیگر با ابو بکر و عمر تکلم نکند و از آنها خود را پنهان دارد و لذا در حال احتضار وصیت کرد و تأکید نمود بلکه تعهد گرفت از على (علیه السلام) که شب او را دفن کند و قبر او را مخفى دارد که آن دو نفر به جنازه او حاضر نشوند.
پس از این روایات معلوم شد که فاطمه در هنگام رحلتش از شیخین غضبناک و ناراضى بود و به موجب روایات فراوانى که در کتب اهل تسنن موجود است نمونههائى از آنها ذکر گردید و هر کس فاطمه از او ناراضى و غضبناک باشد، خدا و رسول نیز از او ناراضى و خشمگین هستند و چون این جریان به هیچ وجه قابل کتمان و اغماض نیست و بزرگترین لکه ننگى بر دامان شیخین است، خواستهاند براى این که جریان را لوث کنند و زبان دوستان على (علیه السلام) و زهرا را کوتاه نمایند بر آنها شریک جرم درست کردهاند و حدیثى جعل نمودهاند که این اخبار در باره على (ع) رسیده که چون خواست دختر ابى جهل را به عقد ازدواج خود در آورد و رسول خدا بر او غضبناک شد فرمود: هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است و کسى که مرا آزار دهد مغضوب خداست و مرادش على (علیه السلام) بوده است!!! البته هر انسان عاقلى با مختصر تأمل مىفهمد که این حدیث از جعلیات امویهاست و هیچ تناسبى با شأن على (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) ندارد چنان که برخى از علماى بزرگ عامه نیز به این معنى اعتراف دارند.
چنانچه ابن ابى الحدید معتزلى از شیخ و استاد خودش ابو جعفر محمد بن عبد اللَّه اسکافى بغدادى در این باره بیانى دارد و مىگوید: معاویه بن ابى سفیان جمعى از صحابه و تابعین را معین نموده بود که در باره على (علیه السلام) اخبار قبیح جعل بنمایند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزارى جویند. از جمله آنها ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه و از تابعین عروة بن زبیر و .... و به بعضى از اخبار مجعول اشاره نموده تا مىرسد به نام ابو هریره گوید: ابو هریره کسى است که روایت نموده حدیثى را که معناى آن این است که على (علیه السلام) از دختر ابو جهل در حال حیات پیامبر خواستگارى نمود، آن حضرت بر او غضب نمود و بالاى منبر فرمود: بین دختر ولىّ خدا با دختر دشمن خدا نمىشود جمع کرد! فاطمه پاره تن من است کسى که او را اذیت نماید، مرا اذیت نموده، کسى که مىخواهد دختر ابى جهل را بگیرد باید از دختر من دورى نماید؟!! آنگاه ابو جعفر اسکافى مىگوید: «و الحدیث مشهور من روایة الکرابیسى» یعنى این حدیث مشهور به روایت کرابیسى است (به این معنى که هر روایت بىاساس را کرابیسى مىخوانند).
ابن ابى الحدید گوید: این حدیث در صحیح بخارى و مسلم از «مسور بن- مخرمه زهرى» روایت شده و سید مرتضى علم الهدى در کتاب «تنزیه الأنبیاء و الائمة» گوید این روایت از «حسین کرابیسى» رسیده و او مشهور به انحراف از اهل بیت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول نمىباشد[42].
به علاوه اخبار در مذمت اذیتکنندگان فاطمه فقط اختصاص به نقل از کرابیسى یا ابو هریره در خطبه ساختگى دختر ابو جهل نمىباشد، بلکه اخبار زیادى در این باره وارد شده است از جمله بخارى در «فصل الخطاب» و امام احمد بن- حنبل در مسند و میر سید على همدانى در مودت سیزدهم از «مودة القربى» حدیثى از سلمان محمدى نقل مىنماید که رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود:
«حبّ فاطمة ینفع فی مائة من المواطن ایسر تلک المواطن الموت و القبر و المیزان و الصّراط و الحساب فمن رضیت عنه ابنتى فاطمة رضیت عنه و من رضیت عنه رضى اللَّه عنه و من غضبت علیه ابنتى فاطمة غضبت علیه و من غضبت علیه غضب اللَّه علیه و ویل لمن یظلمها و یظلم بعلها علیا و ویل لمن یظلم ذرّیّتها و شیعتها». (دوستى فاطمه در صد موضع نفع و فائده مىبخشد و آسانترین آنها موقع مرگ و میزان، صراط و حساب است پس کسى که دخترم فاطمه از او راضى باشد،من از او راضى هستم و کسى که من از او راضى باشم، خدا از او راضى مىباشد و کسى که فاطمه بر او غضب نماید، من بر او غضبناک مىباشم و بر هر کس من غضبناک باشم، خداوند بر او غضبناک است واى بر آن کسى که به فاطمه ظلم کند و واى بر کسى که بر شوهرش على (علیه السلام) ظلم کند، واى بر کسى که بر ذریه و شیعیان على و فاطمه ظلم کند!).[43]
[1] - به نقل از: الطرائف / ترجمه داود إلهامى ؛ ص376الی 391
[2] ( 1) حاکم، مستدرک، ج 3، ص 156
[3] ( 2) محب طبرى، ذخائر العقبى، ص 36.
[4] ( 3) خطیب، تاریخ بغداد، ج 5، ص 87.
[5] ( 4) خطیب، تاریخ بغداد، ج 12، ص 331.
[6] ( 5) ابن حجر، صواعق، ص 96.
[7] ( 1) محب طبرى، ذخائر العقبى، ص 44.
[8] ( 2) ترمذى، صحیح، ج 2، ص 319.
[9] ( 3) ابو داود، صحیح، ص 337.
[10] ( 4) عسقلانى، فتح البارى، ج 9، ص 200
[11] ( 5) حاکم، مستدرک، ج 3، ص 154.
[12] ( 6) محب طبرى، ریاض النضرة، ج 2، ص 202.
[13] ( 1) خطیب، تاریخ بغداد، ج 1، ص 259.
[14] ( 2) حاکم، مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 164.
[15] ( 3) خطیب، تاریخ بغداد، ج 11، ص 285.
[16] ( 4) متقى، کنز العمال، ج 6، ص 220- 216.
[17] ( 5) هیثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 172.
[18] ( 6) محب الدین طبرى، ذخائر العقبى، ص 121.
[19] ( 1) بخارى، صحیح، ج 5، ص 36.
[20] ( 2) مسلم، صحیح، ج 4، ص 1903.
[21] ( 3) بخارى، صحیح، ج 5، ص 36.
[22] ( 4) ابو داود، مسند، ص 196- ابو نعیم، حلیة الأولیاء، ج 2، ص 42.
[23] ( 1) احمد بن حنبل، مسند، ج 4، ص 329- قندوزى، ینابیع المودة، ص 170.
[24] ( 1) ابن حجر، صواعق، ص 107- ینابیع المودة، ص 173.
[25] ( 2) مستدرک، ج 3، ص 153.
[26] ( 3) اصابة، ج 8، ص 159.
[27] ( 4) تذکرة، ص 175.
[28] ( 5) ذخائر، ص 39.
[29] ( 6) صواعق، ص 105.
[30] ( 7) اسد الغابة، ج 5، ص 522.
[31] ( 8) میزان الاعتدال، ج 2، ص 72.
[32] ( 9) شرف المؤید، ص 57 و 58.
[33] ( 10) شرف المؤید، ص 57 و 58.
[34] ( 1) ابن قتیبه، الإمامة و السیاسة، ص 14- طبع فتوح الأدیبة، سال 1331- ولى در چاپ مورخ 1378 برابر 1967 میلادى با تحقیق دکتر طه محمد الزینى استاد ازهر، الناشر، مؤسسة الحلبى و شرکاه این مطالب حذف شده است ص 19. بعدا کاشف به عمل آمد که این مطالب در همان چاپ هم وجود دارد منتهى( اگر باور کنیم) در صفحه بندى کتاب اشتباه رخ داده است به این معنى صفحه 20 جلد اول با صفحه 20 جلد دوم در صفحه بندى جا به جا شده است.
[35] ( 1) ابن عبد ربه اندلسى، عقد الفرید، ج 4، ص 260- طبع بیروت،، 1403 ه ق، 1983 م.
[36] ( 2) تاریخ طبرى، ج 3، ص 198.
[37] ( 3) بنا به نقل احقاق الحق، ج 2، ص 370.
[38] ( 4) بنا به نقل احقاق الحق، ج 2، ص 373.
[39] ( 1) صحیح، بخارى، ج 5، ص 9- ج 7، ص 87.
[40] ( 1) ابن قتیبه، الإمامة و السیاسة، ص 14- محمد بن یوسف گنجى شافعى در باب 99 کفایه همین خبر را نقل کرده است.
[41] ( 2) مسلم، صحیح، ج 3، ص 1380.
[42] ( 1) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 64- از چاپ 20 جلدى.
[43] ابن طاووس، على بن موسى، الطرائف / ترجمه داود إلهامى - ایران ؛ قم، چاپ: دوم، 1374 ش.
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْن
اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِی جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شَایَعَتْ وَ بَایَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِیعا
در این پست می خواهیم به بررسی حدیثی بپردازیم که افراد ضد اسلام در فضای سایر و شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک زیاد روی آن مانور می دهند. این حدیث تصور می شود که در مذمت ایرانیان است. اما با بررسی دقیق تر متوجه می شوم که خیر اینطور نیست که افراد از روی غرض و مرض یا از روی جهل و نادانی به مباحث علوم حدیث و رجال و ادبیات عرب اینچنین تصوری کرده اند که دعا می کنیم حالت دوم باشد.
متنی که عموما در فضای وب روی آن تبلیغ می شود از کتاب «سفینة البحار» تألیف شیخ عباس قمی(ره) صاحب کتاب مفتایح الجنان است.
اصل متن بدین ترتیب است:
«ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهترو بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد ، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.»
یکی از تصاویری که در اینترنت آمده است تصویر زیر است:
اما نقد و بررسی حدیث مذکور:
1- این حدیث از کتاب «سفینة البحار» تألیف شیخ عباس قمی(ره) آورده شده است. این کتاب در واقع معجم موضوعی کتاب شریف «بحارالأنوار» تألیف علامه مجلسی(ره) است. پس ما به اصل کتاب یعنی «بحارالأنوار» رجوع می کنیم.
2- این حدیث که محدث قمی آن را در «سفینة البحار» در مادّة «عجم» آورده، در بحارالانوار علامه مجلسی(ره) جلد 64، ص 176 ـ کتاب الایمان والکفر، باب «اصناف الناس فی الایمان» حدیث 13 نقل شده و مرحوم علامه مجلسی آن را از کتاب «معانی الاخبار» شیخ صدوق(ره) ص 403 نقل کرده است.
3- در متن حدیث آمده «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُول...» در اینجا طراح شبهه اینقدر سواد دینی و حدیثی نداشته و در نهایت جهالت خیال کرده چون لقب امام حسین(ع) اباعبدالله است پس این حدیث نیز از امام حسین(ع) است. در حالی که لقب امام صادق(ع) نیز اباعبدالله است و در متون حدیثی هر وقت حدیثی از اباعبدالله نقل شود؛ منظور امام صادق(ع) است نه امام حسین(ع). اگر حدیثی از امام حسین(ع) نقل شود اسم حسین(ع) در روایت می آید. البته این نکته هیچ تأثیری ندارد. چون ائمه(ع) کلهم نور واحد هستند و همگی معصوم هستند و اگر حدیثی را امام صادق(ع) فرموده باشند گو اینکه امام حسین(ع) فرمودند و بالعکس. اما تنها خواستیم جهالت و ناآگاهی طراح شبهه را نشان دهیم.
4- اصل متن حدیث بدین ترتیب است:
«مع، معانی الأخبار بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ یُوسُفَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ ضُرَیْسِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ نَحْنُ قُرَیْشٌ وَ شِیعَتُنَا الْعَرَبُ وَ عَدُوُّنَا الْعَجَم»(بحارالأنوار ج64 ص176)
در ابتدای این حدیث لفظ «مع» آمده. این یعنی اینکه علامه مجلسی(ره) دارد حدیث را از کتاب «معانی الأخبار» شیخ صدوق(ره) نقل می کند. بعد از این لفظ نیز نام کتاب آمده.
ترجمه حدیث نیز بدین ترتیب است: «ما(یعنی اهل بیت(ع)) قریش هستیم؛ شیعیان ما عرب هستند و دشمنان ما عجم»
علامه مجلسی(ره) در شرح این حدیث عبارتی دارد که در بحارالأنوار با عبارت «بیان» مشخص شده است. اصولا در کتاب بحارالأنوار هر وقت علامه(ره) بخواهد در مورد حدیثی توضیح دهد توضیح را با کلمه «بیان» شروع می کند.
اگر در تصویر نیز دقت شود پس از پایان روایت کلمه «بیان» آمده که طراح نادان شبهه خیال کرده این هم ادامه روایت است در صورتی که این توضیح علامه(ره) است در مورد روایت.
توضیح علامه(ره):
«بیان: و شیعتنا العرب أی العرب الممدوح من کان شیعتنا و إن کان عجما و العجم المذموم من کان عدونا و إن کان عربا.» یعنی «عرب خوب اگر هست ، از شیعیان ما است گر چه عجم باشد و عجم بد هر که هست ، از دشمنان ما است گر چه عرب باشد.»
پس در واقع علامه مجلسی(ره) اینجا می خواسته بفرماید منظور از عرب در این روایت دوستان اهل بیت(ع) و معتقدین به ولایت ایشان است حتی اگر عجم و غیر عرب باشند و منظور از عجم دشمنان ایشان و منکرین ولایت ائمه(ع) هستند حتی اگر عرب باشند و فرموده اند که ملاک دوستی اهل بیت عرب بودن یا نبودن نیست بلکه ملاک اعتقاد داشتن به اصل ولایت ائمه است. پس طبق توضیح علامه مجلسی که خود او این حدیث رانقل کرده منظور از این حدیث این نیست که عجم ها به خاطر عرب نبودنشان دشمن ائمه هستند.
اما طراح نادان شبهه اولاً کلمه «بیان» را به عنوان ادامه روایت فرض کرده و ثانیاً این کلمه را به معنی «روشن است» ترجمه کرده.
5- در فرهنگ عرب به همه افراد غیر عرب گفته می شده «عجم» مثل خود ما ایرانی ها که به همه افراد غیر ایرانی می گوییم «خارجی» امامنظور ما فقط اعراب نیستند بلکه همه غیر ایرانی ها هستند به همین گونه در عرب هم کلمه عجم به معنی غیر عرب است در صورتی که اشکال کننده آن را به معنی «ایرانی» ترجمه کرده است!! که این غرض ورزی او را می رساند.
6- اما در باب ادامه متن که گفته:«ایرانی ها را باید دستگیر کرد...» اگر در متن عربی دقت کنیم می بینیم پس از توضیح علامه(ره) آمده است: «سوء رأی الثانی فی الاعاجم» که اینهم طراح شبهه در ترجمه خویش نیاورده. و این نیز به معنی «سوء رأی دومی(یعنی عمر بن خطاب) در مورد اعاجم(یعنی عجم ها)» و واضح است که ادامه عبارت در مورد نظر عمر بن خطاب می باشد و ربطی به حدیث یا توضیح علامه مجلسی(ره) ندارد.
7- ادامه متن عربی که در تصویر است بدین شرح است:
« سوء رأی الثانی فی الاعاجم لمّا ورد سَبیُّ الفُرسْ الی المدینة أرادَ الثّانی أنْ یبیعَ النّساء وأنْ یَجْعلَ الرّجالَ عبید العرب و عَزَم عَلی أنْ یَحْمِلَ العلیل والضّعیف والشّیخ الکبیر فی الطّواف»
اما در اینجا نیز طراح شبهه با غرض ورزی تمام ادامه متن شیخ عباس(ره) را نیاورده. کل متن به شرح زیر است:
«لمّا ورد سَبیُّ الفُرسْ الی المدینة أرادَ الثّانی أنْ یبیعَ النّساء وأنْ یَجْعلَ الرّجالَ عبید العرب و عَزَم عَلی أنْ یَحْمِلَ العلیل والضّعیف والشّیخ الکبیر فی الطّواف و حَوْلَ البیت علی ظهورهم، فقال امیرالمؤمنین(علیهالسلام): اِنّ النّبی (صلیالله علیه وآله وسلم) قال: اکرمُوا کریمَ قومٍ وإنْ خالفوکم وهؤلاء الفُرس حُکماءٌکرماء فقد ألْقوا إلینا السّلام ورَغَبوا فی الإسلام وقد إعتقتُ منهم لوجهِ الله حَقّی و حَقّ بنی هاشم ... الخ»
ترجمه:
«وقتی اسراء فارسی زبان (ایرانیان) را به مدینه آوردند، دوّمی (عمر بن الخطاب) خواست زنهای آنان را بفروشد و مردان آنها را غلام و بردة عرب قرار دهد و تصمیم گرفت افراد معلول و ناتوان و پیرمرد را در طواف و اطراف بیت الله الحرام، سوار بر پشت آنها (ایرانیانِ به بردگی گرفته شده) کند. امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیهالسلام) فرمود: به راستی پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کریم هر قومی را احترام کرده، گرامی دارید هر چند با شما مخالف باشند، این در حالی است که ایرانیان مردانی حکیم و دانشمند و انسانهایی با شخصیت و با کرامتاند، آنها بر ما سلام کرده و درود فرستاده و میل به اسلام پیدا کردهاند. و من سهم غنیمت خودم و حق بنیهاشم از آنها را، برای خوشنودی خدا آزاد کردم!!»
حال دوستان قضاوت کنید کسی که با ایران و ایرانیان دشمن بوده ائمه(ع) بوده اند یا عمر و پیروانش؟!
ملاحظه میکنید: آنچه در نوشتة تایپ شده در مورد ایرانیها به امام حسین(ع) نسبت داده شده! رأی و نظر عمر بن الخطاب است که خواسته زنهای آنها را بفروشد و مردان آنها را غلام و برده عرب قرار دهد! و امام امیرالمؤمنین(ع) با او مخالفت کرده و ایرانیها را مردمانی دانشمند و حکیم و افرادی باکرامت و شخصیت میشمارد و آنها را شایسته احترام میانگارد.
و صاحب برگه چاپ شده، با غرض ایجاد بغض و کینه در ایرانیان نسبت به امام حسین(ع)، اولاً حدیث امام صادق(ع) را ـکه مقصود از آن را توضیح خواهیم دادـ به دروغ به امام حسین(ع) نسبت میدهد و ثانیاً رأی و اقدام عمر بن الخطاب را به عنوان تتمة سخن آن حضرت ترجمه میکند و روشن است که این اقدام، خیانت و دروغی آشکار است.
8- اما در مورد حدیث:
اولاً سند حدیث دارای اشکال است یعنی هر چند راوی اصلی حدیث، ضریس بن عبدالملک، از اصحاب امام صادق(ع) موثق شمرده شده است؛ اما در سند او عثمان بن جبلة قرار گرفته که مجهول است و همچنین سلمة بن الخطات در سند او هست که نجاشی متخصص فن رجال، می گوید: او در حدیث ضعیف است.
در حالی که حدیث معتبر حدیثی است که تمام سلسلة روات آن، لااقل توثیق داشته باشند. در نتیجه از نظر علم رجال شناسی، حدیث جزو احادیث ضعیف به شمار میآید.
ثانیاً معنای حدیث زمانی روشن میشود که تحقیقی در معنای کلمة «عرب» و «عجم» در لغت داشته باشیم و با ملاحظه سایر سخنان ائمه(ع) در مورد عجم و مخصوصاً ایرانیها به مقصود آن حضرت در این حدیث، پی ببریم:
در لغت عرب از جملة معانی کلمة «عَرَب و عَرِب» عبارت است از: کسی که فصیح سخن بگوید، خالص باشد، صاف و یک دست باشد لکنت زبان نداشته باشد و مقصود دیگری را خوب فهمیده و به دیگران منتقل کند.
و معنای عجم و عجمی عبارت است از: غیر عرب، کسی که نتواند فصیح سخن بگوید چه عرب باشد چه غیر عرب، فرد کاملاً بیاطلاع و کسی که منکر حقیقتی شود و اعجم به کسی گویند که: لال، زبان بسته، گنگ یا بیعقل باشد.
با توجه به آنچه در کتب لغت دربارة معنای این دو واژه (عرب و عجم) ذکر گردید، مقصود امام صادق(ع) از حدیث فوق چنین میشود:
ما قریش هستیم، یعنی باشخصیّتترین، فهمیدهترین، خالصترین و خوش لهجهترین مردم هستیم، چرا که قریش برترین نژاد در میان نژادهای مختلف عرب، و بنیهاشم برترینِ قریش و ائمه اطهار علیهمالسلام برترین بنیهاشم بودند. سپس میفرماید:
شیعیان ما عرب، یعنی افراد صاف، خالص و بیغل و غش هستند، فصیح سخن گفته، مقصود ما اهل بیت علیهمالسلام را خوب فهمیده و هنگام تفهیم به دیگران با بیانی فصیح و سخنی شیوا مقصود ما را به دیگران منتقل میکنند؛ خواه از نژاد عرب باشند یا عجم.
و دشمنان ما عجم، یعنی: افراد بیاطلاع از مبانی فکری ما اهل بیت و انسانهای بیعقلی هستند که حقایق را منکر شده، با ما که برای هدایت و سعادت بشر آمدهایم دشمنی کرده، مقصود ما را نمیفهمند و هنگام انتقال به دیگران، سخن ما را به راستی و درستی با لهجهای فصیح و قابل فهم به مخاطبان خود، منتقل نمیکنند؛ خواه از نژاد عرب باشند یا عجم.
و این معنا برای سخن امام صادق(ع)، با آنچه در خارج اتفاق افتاده نیز مطابقت دارد. زیرا در عصر خود امامان (ع)، تمام کسانی که با آنها دشمنی کرده و عاقبت مسمومشان کردند و به شهادت رساندند، همگی انسانهای نفهم و بیشعور از نژاد عرب بودند که منکر مقام و شخصیت امامان علیهمالسلام بودند. این در حالی است که هیچ یک از عجم، از جمله ایرانیها در به شهادت رساندن آن بزرگواران دخالتی نداشتند. هم چنان که همة اعراب هم دشمن امامان نبودند. بلکه در میان نژادهای مختلف عرب شیعیان فراوانی بودند که دارای فهم و شعور و ادب و محبّت بوده و ارادت خود را به اشکال مختلف به آن بزرگواران اظهار میکردند. از سوی دیگر، در میان عجمها چه ایرانی و چه غیر ایرانی، شیعیان مخلص، فهمیده و بیغلّ و غشی بوده و هستند که ارادت خویش را در تمام عرصهها به امامان دوازده گانه شیعه اظهار میکردند و در رأس همه آنها سلمان فارسی است که قلّه ده درجة ایمان را فتح کرده و به بهترین و برترین محبت و معرفت و اطاعت نسبت به امام زمان خویش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و فرزندان معصومش (ع) دست یافت و افتخار بزرگی برای ایرانیان آفرید.
حدیث معروف «سلمان منا اهل البیت» گواه این مطلب است. در یکی از همین احادیث آمده:«قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ قَالَ بَخْ بَخْ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ مَنْ لَکُمْ بِمِثْلِ لُقْمَانَ الْحَکِیمِ عَلِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِ وَ الْآخِرِ ـــــ گفت یا ولى حضرت قادر حنان مرا از حقیقت احوال سلمان رضى اللَّه عنه مخبر و مطلع گردان. امیر المؤمنین علیه سلام الملک الدیّان فرمود:که بخ بخ سلمان از اهل بیت ما است و کیست در میان شما مثل لقمان حکیم که عالم علم اولین و آخرین بود»( الإحتجاج على أهل اللجاج ج1 ص260)
این نص است بر آنکه لقمان این امت محمد علیه السلام سلمان فارسى رضى اللَّه عنه است و او عالم و مطلع بعلم اولین و آخرین است.
همچنین در قرآن کریم داریم:
«وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ (193) عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفی زُبُرِ الْأَوَّلینَ (196) أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنی إِسْرائیلَ (197) وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمینَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ (199) کَذلِکَ سَلَکْناهُ فی قُلُوبِ الْمُجْرِمین ـــــ این(قرآن) از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است (192) روح الامین آن را نازل کرده است... (193) بر قلب تو، تا از انذارکنندگان باشى (194) آن را به زبان عربى آشکار(نازل کرد) (195) و آن در کتابهاى پیشینیان نیز آمده است (196 آیا همین نشانه براى آنها کافى نیست که علماى بنى اسرائیل بخوبى از آن آگاهند؟! (197)هر گاه ما آن را بر بعضى از عجم (غیر عربها) نازل مىکردیم... (198) و او (آن عجم) آن را بر ایشان (اعراب) مىخواند، به آن ایمان نمىآورند (199) (آرى،) این گونه(با بیانى رسا) قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مىکنیم»(سوره شعراء)
در تفسیر قمی ذیل آیه ی مذکور از امام صادق (ع) نقل نموده که:
«لَوْ نُزِّلَ الْقُرْآنُ عَلَى الْعَجَمِ مَا آمَنَتْ بِهِ الْعَرَبُ وَ قَدْ نُزِّلَ عَلَى الْعَرَبِ فَآمَنَتْ بِهِ الْعَجَمُ فَهَذِهِ فَضِیلَةُ الْعَجَم ــــ اگر قرآن بر عجم نازل مىشد، عرب به آن ایمان نمىآورد ؛ حال آنکه به عرب نازل شده و عجم به آن ایمان آورده است و این فضیلت عجم مىباشد»(بحار الأنوار ، ج64، ص174)
و این حدیثی است که محدّث قمی آن را در کتاب سفینه البحار خود، قبل از آن حدیث، نقل کرده، حال چگونه ممکن است امام صادقی که اینگونه برای عجم از جمله ایرانیان، فضیلت قائل است، در حدیث بعد ایرانیان را دشمنان خود بشمارد؟!
تاریخ نیز گواه است که اسلام را عجمها شکوفا نمودند. لذا اگر به تاریخ علوم اسلامی نظر فرمایید خواهید یافت که حتّی بزرگترین علمای ادبیات عرب نیز ایرانیان بوده اند. کسانی چون زمخشری ، خلیل نحوی ، سیبویه و همه ایرانی بوده اند. حتّی بزرگان حدیث شیعه و سنّی نیز اکثراً ایرانی اند. لذا به جرأت می توان گفت که عربها اسلام را رها نمودند و عجمها آن را از جان و دل پذیرفته و در شکوفا نمودنش کوشیدند. خداوند متعال نیز در قرآن کریم خبر داده که روزی عربها اسلام را رها خواهد نمود و عجمها آن را پذیرا خواهند شد.
خداوند متعال می فرماید:
«... إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ ــــ و هر گاه سرپیچى کنید، خداوند گروه دیگرى را جاى شما مىآورد پس آنها مانند شما نخواهند بود»(محمد:38)
و فرمود:
«فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَیْئاً إِنَّ رَبِّی عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفیظٌ ــــ پس اگر روى برگردانید، من رسالتى را که مأمور بودم به شما رساندم؛ و پروردگارم گروه دیگرى را جانشین شما مىکند؛ و شما کمترین ضررى به او نمىرسانید؛ پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است »(هود:57)
ابوهریره ـ که خود از اعراب متعصّب و مخالف شیعه است ـ درباره ی آیه 38 محمّد (ص) نقل نموده که:
«أَنَّ نَاساً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ذَکَرَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ کَانَ سَلْمَانُ إِلَى جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ فَضَرَبَ ص یَدَهُ عَلَى فَخِذِ سَلْمَانَ فَقَالَ هَذَا وَ قَوْمُهُ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِس ــــ چند تن از اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله گفتند: یا رسول اللَّه کیانند آنان که خدا در قرآنش یاد کرده ؟ و سلمان در پهلوى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بود و آن حضرت دست بر ران سلمان زده و فرمودند: این است و قومش. سوگند به آن که جانم به دست اوست، اگر ایمان آویزان به ستاره ی ثریا باشد مردانى از فارس به آن دست می یابند.»(بحار الأنوار ،ج64،ص168)
آیا ایرانیانی که اینگونه و تا این حد مورد تعریف و ستایش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم قرار میگیرند، چگونه فرزند و وصیّ ششم او امام صادق (ع)(یا به تعبیر صاحب برگه منتشر شده امام حسین علیه السلام!) آنها را دشمنان خود میشمارد؟!
امام صادق (ع) نیز در تفسیر آیه ی مذکور فرمودند:
«قَدْ وَ اللَّهِ أَبْدَلَ بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمُ الْمَوَالِیَ ــ به خدا سوگند ، به قطع و یقین خداوند به جای آنها (اعراب) قوم دیگری را آورده است ؛ که بهتر از اعرابند ؛ و انها موالی اند»(بحار الأنوار ،ج64،ص168)
اعراب ، ایرانیان را بعد از حمله ی عمر بن خطّاب به ایران ، موالی می گفتند. در نقلها نیز آمده که چون عمر بن خطّاب از طریق روایات می دانست که ایرانیان شیعیان علی بن ابی طالب (ع) خواهند شد ، لذا هنگام فتح ایران ، دستور کشتار آنها را صادر نمود. تواریخ اهل سنّت به تفصیل این جنایات را نوشته اند. لذا ایرانیان در زمان وی ایمان نیاوردند تا هنگام حکومت امیرمومنان (ع) فرارسید.
خداوند متعال فرمود:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ـــــ اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانى نمىرساند) ؛ خداوند جمعیّتى را مىآورد که آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد مىکنند، و از سرزنش هیچ ملامتگرى هراسى ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد مىدهد؛ و وسعت دهنده ی علیم است.»(المائدة:54)
«عن رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآیَةِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ قَالَ الْمَوَالِی ـــ مردی گوید: از امام صادق (ع) درباره ی آیه ی « فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ » سوالم نمودم. فرمودند: آنها موالی (عجمها) می باشند.»(بحار الأنوار ،ج64 ،ص181)
طبق این روایت نیز خداوند متعال به هنگان نزول قرآن خبر داده که روزی ایرانیان مسلمان و تابع اهل بیت (ع) خواهند شد ؛ و از دین خدا حمایت خواهند نمود. حال ای اهل بینش انصاف دهید که چنین نشده؟! آنانکه قرآن به زبان آنهاست چه از اسلام فهمیده اند و مردم ما چه از آن آموخته اند؟
«قَالَ رَجُلٌ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ مَنْ لَمْ یَکُنْ عَرَبِیّاً صَلْباً وَ مَوْلًى صَرِیحاً فَهُوَ سِفْلِیٌّ فَقَالَ وَ أَیُ شَیْءٍ الْمَوْلَى الصَّرِیحُ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ مَنْ مُلِکَ أَبَوَاهُ قَالَ وَ لِمَ قَالُوا هَذَا قَالَ لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَوْلَى الْقَوْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا بَلَغَکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ أَنَا مَوْلَى مَنْ لَا مَوْلَى لَهُ أَنَا مَوْلَى کُلِّ مُسْلِمٍ عَرَبِیِّهَا وَ عَجَمِیِّهَا فَمَنْ وَالَى رَسُولَ اللَّهِ ص أَ لَیْسَ یَکُونُ مِنْ نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهُمَا أَشْرَفُ مَنْ کَانَ مِنْ نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ مَنْ کَانَ مِنْ نَفْسِ أَعْرَابِیٍّ جِلْفٍ بَائِلٍ عَلَى عَقِبَیْهِ ثُمَّ قَالَ ع مَنْ دَخَلَ فِی الْإِسْلَامِ رَغْبَةً خَیْرٌ مِمَّنْ دَخَلَ رَهْبَةً وَ دَخَلَ الْمُنَافِقُونَ رَهْبَةً وَ الْمَوَالِی دَخَلُوا رَغْبَةً ـــــــ مردى به امام صادق علیه السّلام گفت: مردم می گویند:هر که عربى اصل یا مولا و وابسته صریح نباشد سفلى (دون مایه) و زبون است. امام پرسیدند: وابسته ی صریح کدام است؟ و آن مرد گفت: آنکه پدر و مادرش مملوک (برده) بودند و او آزاد شده است. امام فرمودند: براى چه این را گویند؟ مرد گفت: براى اینکه رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده اند: مولا و آزاد کرده مردمى از خود آنهایند. امام فرمودند: سبحان اللَّه ! آیا نرسیده به تو که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: منم مولاى هر که مولا ندارد و منم مولاى هر مسلمان از عرب و عجم. پس آنکه مولا و وابسته ی رسول خداست آیا از خود رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نیست؟! و آنگاه فرمودند: کدامیک شریفترند؟ آنکه از خود رسول خداست یا آنکه از خود یک عرب جِلف است که بر پاشنههاى خویش ادرار می کند؟! و آنگاه فرمودند: آنکه با میل قلبی مسلمان شده بهتر از آن کسی است که از ترس مسلمان شده ؛ و منافقان (اعراب منافق) از ترس مسلمان شدند و موالى (عجمها) از روی میل خود مسلمان گشتند.» (بحار الأنوار ، ج64، ص169)
امام رضا (ع) فرمودند:
«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَرَبِیٌّ وَ مَوْلًى وَ عِلْجٌ فَأَمَّا الْعَرَبُ فَنَحْنُ وَ أَمَّا الْمَوْلَى فَمَنْ وَالانَا وَ أَمَّا الْعِلْجُ فَمَنْ تَبَرَّأَ مِنَّا وَ نَاصَبَنَا ـــــ مردم بر سه گروه هستند، عرب ، مردمان آزاده شده ، و راهزنان و اشرار. عرب ما هستیم ، و موالى و آزادشدهها دوستان ما هستند ، و ناصبیان و دشمنان ما هم اشرار مىباشند.» (بحار الأنوار، ج64،ص176)
امام صادق(ع) نیز فرمودند:
«نَحْنُ الْعَرَبُ وَ شِیعَتُنَا الْمَوَالِی وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَج ــــ عرب ما باشیم، و شیعه ی ما موالى هستند ، و مردمان دیگر مگس دم باد هستند»(بحار الأنوار،ج64،ص181)
علاوه بر این امام صادق علیهالسلام خلیفة آن خدایی است که همه بندگانش را با یک چشم نگریسته و گرامیترین آنها را با تقواترین آنان میشمارد، آن جا که میفرماید:
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرــــ اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بىتردید، خداوند داناى آگاه است.»(الحجرات:13)
چگونه ممکن است، امام صادقی که خلیفه چنین خدایی است تمام عرب را بی هیچ قید و شرطی شیعه خود بداند و تمام عجم را دشمن خود بداند؟!
بنابراین با توجه به موارد کاربرد کلمة (عرب و عجم) در لغت عرب و همچنین آیات و روایاتی که بخشی از آن از نظر خواننده گرامی گذشت، ظاهر حدیث یاد شده مقصود نیست بلکه مقصود امام علیهالسلام از حدیثی که دستاویز صاحب برگه قرار گرفته است، همان است که در سطوری قبل از این، بدان اشاره شد.
از خداوند خواستاریم که همه ما را از شیعیان و عزاداران مخلص ابا عبدالله الحسین(ع) قرار دهد و روز به روز بر معرفت و محبت و اطاعت ما نسبت به آن امام پاک و معصوم بیافزاید.
و آنان که سعیشان بر قطع ارتباط شیعیان مخصوصاً ایرانیان، با آن مولای مهربان است، چنانچه قابل هدایت نیستند، نسلشان را قطع و ریشة آنان را بسوزاند. إن شاء الله.
برگرفته شده از وبنوشت http://borhan.blog.ir