احتجاج حضرت امام رضا علیه السلام با بزرگان ادیان+ دانلود فایل با کلیک بر عکس

«احتجاج حضرت رضا علیه السّلام بر أهل کتاب و مجوس» «و رئیس صابئین‏[1] و بر دیگر از أهل شقاق»

حسن بن محمّد نوفلىّ گوید: وقتى حضرت رضا علیه السّلام بر مأمون وارد شدند، خلیفه به فضل بن سهل دستور داد تا علماى ادیان و متکلّمین مثل جاثلیق‏[2]، رأس- الجالوت، رؤساى صابئین، هربذ بزرگ، و زردشتى‏ها، عالم رومیان و علماى علم کلام را گرد هم آورده تا گفتار و عقائد حضرت رضا و نیز اقوال آنان را بشنود. فضل بن سهل نیز آنان را فرا خواند و مأمون را از حضور ایشان با خبر ساخت، خلیفه نیز دستور داد همه را نزد او حاضر کنند، و پس از خوش آمد گویى به ایشان گفت: شما را براى کار خیرى فراخوانده‏ام، مایلم با پسر عمویم که از مدینه به اینجا آمده مناظره کنید، فردا أوّل وقت به اینجا بیایید و کسى از این دستور سرپیچى نکند. ایشان نیز اطاعت کرده و گفتند: اى امیر المؤمنین به خواست خدا فردا أوّل وقت در این محلّ حاضر خواهیم شد.

نوفلىّ گوید: ما نزد آن حضرت سرگرم صحبت بودیم که ناگاه یاسر؛ خادم آن حضرت وارد شده و گفت: سرور من! أمیر المؤمنین به شما سلام رسانده و فرمود: برادرت قربانت شود! دانشمندان مذاهب مختلف، و علماى علم کلام، همگى نزد من حضور دارند، آیا مایلید نزد ما آمده و با ایشان به بحث و گفتگو پردازید؟ و گر نه خود را به زحمت نینداخته در صورت تمایل ما به خدمت شما بیاییم.

حضرت فرمود: به او سلام برسان و بگو متوجّه منظور شما شدم، به خواست خدا فردا صبح خواهم آمد.

راوى ادامه داد: هنگامى که یاسر رفت، آن حضرت رو بمن کرده فرمود: اى نوفلىّ، تو عراقىّ هستى و أهل عراق طبع ظریف و نکته‏سنجى دارند، نظرت در باره این گردهمایى از علماى ادیان و أهل شرک توسّط مأمون چیست؟

گفتم: او قصد آزمودن شما را دارد، و کار نامطمئنّ و خطرناکى کرده است، حضرت فرمود: چطور؟ گفتم: متکلّمین و أهل بدعت؛ مثل علما نیستند، چون عالم؛ مطالب درست و صحیح را انکار نمى‏کند، ولى ایشان همه؛ أهل انکار و مغالطه‏اند، اگر بر اساس وحدانیّت خدا با ایشان بحث کنید، خواهند گفت: وحدانیّتش را ثابت کن، و اگر بگوئید:

محمّد صلّى اللَّه علیه و آله رسول خدا است، مى‏گویند: رسالتش را ثابت کن، سپس مغلطه مى‏کنند، و باعث مى‏شوند خود شخص؛ دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد، قربانت گردم، از ایشان بر حذر باشید و خود را مواظبت کنید!.

حضرت ضمن تبسّمى فرمود: اى نوفلىّ، آیا ترس آن دارى ایشان دلائل مرا باطل کرده و مجابم سازند؟! گفتم: نه بخدا، در باره شما چنین هراسى ندارم و امیدوارم خداوند شما را بر ایشان پیروز فرماید.

فرمود: اى نوفلىّ، مى‏خواهى بدانى مأمون چه وقت از این کار پشیمان خواهد شد؟

گفتم: آرى، فرمود: وقتى که نظاره کند که با أهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیلشان و با أهل زبور با زبورشان و با صابئین با عبرى و با زردشتیان به فارسى و با رومیان به رومى و با هر فرقه‏اى از علما بزبان خودشان بحث مى‏کنم، و آنگاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همه چیره شدم و تمام ایشان سخنم را پذیرفتند، مأمون درخواهد یافت آنچه بدنبال آن مى‏باشد درخور او نیست، در این زمان است که او پشیمان خواهد شد، لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم.

تخریب اسلام با تخریب شخصیت های اسلامی

یکی از مسائلی که اخیرا در شبکه های اجتماعی و ماهواره ای توسط معاندین اسلام مطرح می شود جنگ های امیر المؤمنین علیه السلام است. آنان با بیان وارونه جنگ های زمان امیر المؤمنین علیه السلام و بدون تحلیل واقع بینانه و منطقی، کشته شدن جملی ها و ازدی ها و ... را به عنوان فاجعه انسانی معرفی می کنند و مقصر این کشتار ها را امیر المؤمنین علیه السلام معرفی می نمایند.

 وقتی چهره حضرت را که بزرگترین نماد اسلام ناب است به عنوان قاتل معرفی کردند شروع به تهمت زدن به اسلام می زنند و می گویند: اسلام دین خشونت است.

اما اگر وقایع اتفاقیه زمان حضرت را بررسی کنیم می بینیم که آنان که کشته شده اند یک عده انسان های بی منطق، و تروریست بودند که علیه حاکم اسلامی شورش کردند و به زن و بچه مردم رحم نکردند و به قتل و غارت اموال پرداختند.

امیر المؤمنین علیه السلام به عنوان حاکم اسلامی می بایست از حاکمیت اسلام دفاع می کرد و در برابر تروریست ها می ایستاد و از جان و مال مردم محافظت می کرد.

اقدام امیر المؤمنین علیه السلام در رویارویی با جملی ها و ازدی ها دفاعی بود. حضرت بارها آنان را نصیحت کرد و تا سه روز نصیحت ایشان بر آنان ادامه یافت ولی حق را نپذیرفتند بعد از آنی که شروع به جنگ کردند حضرت به مقابله پرداخت و در این رویارویی بسیاری از یاران خود حضرت شهید شدند و از طرف دشمنان اسلام ناب هم تعدادی کشته شدند.

نمونه ای از نصیحت حضرت علی علیه السلام  در جنگ جمل که در به زبیر بن عوام کرده بود را به عنوان نمونه از کتاب تاریخ الفی می آوریم:

چون زبیر پیش امیر المؤمنین آمد، امیر فرمود: یا ابا عبد اللّه این چیست که مى‏کنى؟ چه ترا بر این مى‏دارد؟ جواب داد که: چون امیر المؤمنین عثمان مرا باعث این امر شده. امیر فرمود:

سبحان اللّه! چون تو و یاران تو او را بکشتید قصاص از کدام کس طلب مى‏ کنى؟ مگر از خود و یاران خود قصاص خواهى. بعد از آن فرمود: یا ابا عبد اللّه سوگند مى‏ دهم ترا به خدایى که جز او خدایى نیست، که یاد دارى آن‏روز را که حضرت مقدّس نبوى، صلّى اللّه علیه و آله، با تو فرمود: اى زبیر على را دوست مى‏ دارى؟ در جواب گفتى: یا رسول اللّه چگونه دوست ندارم او را و حال آنکه او پسر خال من است؟ آن سرور فرمود: روزى بیاید که تو این دوستى را بر طرف کرده با وى به جنگ بیرون آیى و یقین بدان که آن ‏روز تو ظالم باشى. زبیر گفت: آرى چنین بود که ذکر فرمودى و مرا فراموش شده بود، به یاد من آوردى.

بار دیگر امیر المؤمنین، زبیر را به ‏طریق مذکور سوگند داد که: به خاطر دارى که رسول خدا در محلّه ‏اى از محلّات بنى هاشم‏[1] با تو فرمود که به نور نبوّت و رسالت مى‏ دانم و مى ‏بینم که تو شیوه ستم را پیشه خود ساخته به سبب حکومت و امارت و خاطرخواه بعضى ارباب تسلّط و خطارت خود را در مقام معادات و منازعه و خصومت با على درآرى. زبیر ساعتى سر در پیش انداخت و بعد از آن گفت: یا على حدیثى از عهد قدیم به یاد من دادى.

باز امیر المؤمنین، زبیر را سوگند داد و گفت: اى زبیر! یاد تو مى ‏آید که روزى مصطفى، صلى اللّه علیه و آله، از سراى عمرو بن عوف مى‏ آمد و تو در خدمت آن حضرت بودى و او دست تو گرفته من پیش شما بازآمدم. مصطفى، صلّى اللّه علیه و آله، بر من سلام کرد و در روى من خندید و من در روى آن حضرت خندیدم. تو گفتى: اى پسر ابو طالب چرا نخست سلام ندادى؟ هرگز از تکبّر و تحیّر دست نخواهى داشت؟ مصطفى، صلّى اللّه علیه و آله، گفت: آهسته باش اى زبیر که على متکبّر نیست و روزى خواهد بود که تو بر وى بیرون آیى. و تو آن روز بر وى ظالم باشى. زبیر گفت: همچنین بود، و لیکن فراموش کرده ‏ام. اگر این سخن مرا یاد بودى هرگز بر تو بیرون نیامدمى. اکنون که یاد آوردم به خدا بازگردم و هیچ حرکت نکنم که از این، غبارى بر حاشیه خاطر شریف بنشیند[2].

رفقا با انصاف!

این رفتار دفاعی آیا خشونت است؟  آیا هرجا انسان از خودش دفاع می کنداین خشونت محسوب می شود؟

هیچ عقل سلیمی حکم نمی کند که دفاع از خود در برابر دشمن در میدان نبرد، خشونت  است.

پی نوشت: 

[1] - نام این محلّه بنى غنم است.

[2] - تاریخ الفی، ج‏1، ص: 300

 

ماه گرفتگی، فلسفه آن و احکام مربوطه

یاد داشتی که ملاحظه می فرمایید درباره فلسفه خسوف یعنی ماه گرفتگی، شیوه برخورد ما با آن و بیان چند حکم شرعی درباره آن است.

 

 

 

حکمت خسوف

 

 

یکی از سؤالات مهم انسانها در طول تاریخ این است که قیامت کی اتفاق خواهد افتاد. دلیل این پرسش یا حقیقت جویی بشر و یا حس کنجکاوی و یا آمادگی برای ورود به جهان دیگر است.

 

 

قرآن کریم پرده از این سؤال برداشته و خصوصا از زبان تکذیب کنندگان روز قیامت می فرماید:

 

 

" یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ[1]" یعنی می پرسد که کی روز قیامت خواهد بود؟!

 

 

برای پاسخ به این سؤال ،خدای عز و جل چند نشانه از قیامت را  در قرآن بیان می دارد.

 

 

مثلا می فرماید:  " فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ[2]".

 

 

ترجمه:  آنگاه که چشم در دیدن متحیر شود و خسوف خورشید وماه اتفاق افتد.

 

 

 منظور از" خسوف‏ قمر" بى ‏نور شدن آن است.

 

 

طبق آیه شریفه یکی از نشانه های قیامت خسوف است. که خدای عزوجل نمونه این خسوف را در طول سال ، در نقاط مختلف جهان با قرار دادن زمین بین خورشید و ماه و افتادن سایه زمین بر روی ماه نشان می دهد تا به جهانیان قدرت و عظمت و بزرگی خود را نشان دهد و به بندگان گوشزد کند که چنین اتفاقی در آستانه قیامت خواهد افتاد و ظلمت به خاطر خسوف کلی در خورشید و ماه،  همه جا را فرا خواهد گرفت.

 

 

همگان اذعان دارند که ظلمت و تاریکی بدون یک سو از نور دهشت و وحشت زیادی می آورد و آرامش روحی و روانی انسان را به هم می زند.

 

 

شاید به همین دلیل است که در آموزه های اسلامی برای کرنش در برابر این قدرت نمایی خدای عزوجل دستور داده شده است که هنگام خسوف و کسوف نماز آیات خوانده شود.

 

 

از امام صادق علیه السلام در این باره  از پدرشان امام باقر علیه السلام  نقل شده است که حضرت فرمود:

 

 

 زلزله‏ها و گرفتگى ماه و خورشید و بادهاى سخت و وحشت‏زا، از نشانه‏هاى قیامت است. هر گاه یکى از اینها را دیدید، به یاد برپایى قیامت بیفتید، به مسجدها پناه برید و نماز بخوانید.[3]

 

 

ازامام رضا علیه السلام در بیان علّت نماز آیات به هنگام کسوف فرموده‏اند:

 

 

 کسوف آیتى است از آیات خدا که نمى‏دانیم به نشانه رحمت حقّ عزّ و جل ظاهر شده یا به منظور عذاب الهى پدید آمده، بارى نبى اکرم صلى الله علیه و آله دوست دارند که امّتشان هنگام ظهور کسوف در مقابل خالق و راحم فزع و جزع و تضرّع نموده تا شرّ آن از ایشان دفع گشته و بدین وسیله از امر مکروه مترتّب بر آن مصون بمانند، چنان چه قوم یونس وقتى در مقابل حقّ عزّ و جل تضرّع و جزع و فزع نمودند بارى تعالى عذاب را از آنها برگرداند.[4][5]

 

 

تاکید به تدبر در آیات الهی

 

 

امام سجاد علیه السّلام مى‏فرماید:

 

 

جز شیعیان ما کسى به خاطر خسوف و کسوف و زلزله نمى‏ترسد و به خدا استغاثه نمى‏کند پس اگر یکى از این‏ها رخ داد به خدا پناه ببرید و به او مراجعه کنید

 

 

شهید ثانى قدّس سرّه مى‏فرماید:

 

 

 به هنگام نماز آیات پیش‏آمدهاى هولناک آخرت و زلزله‏هاى آن و گرفتگى خورشید و ماه و تاریکى قیامت و ترس خلائق از گرفتار شدن به عذاب و عقوبت الهى را بیاد آور.

 

 

و دعا و تضرّع بسیار کن و با خوف و خضوع و خشوع از خدا رهایى از آن گرفتاریها را طلب کن و از او بخواه که تو را از آن ظلمت بگذراند و به نور رهنمون شود و از لغزشهایت چشم بپوشد.

 

 

از گناهانت توبه کن به امید آنکه به این نفس شکسته و سرافکنده که از تقصیر خود حیا بر او غلبه کرده نظرى کند و توبه‏ات را بپذیرد و لغزشت را ندیده گیرد[6].

 

 

 سؤال:

 

 

 اگر خورشید گرفتگى در شهر ما قابل رؤیت نباشد و یا در شهر دیگرى زلزله شود، نماز آیات بر ما واجب مى‏شود؟

 

 

همه مراجع: امورى که نماز آیات براى آنها واجب است، در هر محلى که اتفاق بیفتد، فقط مردم همان جا باید نماز آیات بخوانند و بر مردم شهرهاى مجاور آن، واجب نیست.[7]

 

 

کیفیت نماز آیات:

 

 


این نماز دو رکعت است و در هر رکعت پنج رکوع دارد که جمعا ده رکوع مى‌شود که آن را می‌توان به یکی از این دو صورت بجا آورد:
الف: بعد از نیت، تکبیرة الاحرام گفته و سپس حمد و سوره را می‌‌خواند و به رکوع می‌‌رود سپس سر از رکوع برداشته بار دیگر حمد و سوره را می‌‌خواند و به رکوع می‌رود و آن گاه سر از رکوع برداشته به خواندن حمد و سوره می‌‌پردازد و همچنین تا پنج رکوع آن گاه بعد از رکوع پنجم به سجده می‌رود و بعد از سجده دوم برخاسته و رکعت دوم را نیز مانند رکعت اول را انجام می‌دهد و پس از سر برداشتن از سجده دوم تشهد می‌خواند و سلام می‌دهد و در این نماز فرقى بین این نیست که در ده بار حمد و سوره خواندن یک سوره را تکرار کند و یا ده سوره متفاوت بخواند.
ب: بعد از نیت، تکبیرة الاحرام گفته و سپس سوره حمد را خوانده و یک سوره کامل را پنج قسمت می کند، آن گاه بعد از حمد یک قسمت از آن سوره را می‌خواند و به رکوع می‌رود و سر از رکوع برداشته بدون این که حمد را تکرار کند قسمت دوم از همان سوره را می‌خواند و به رکوع می‌رود و مجدداً برخاسته قسمت سوم آن سوره را می‌خواند و به رکوع می رود و همچنین تا رکوع پنجم به طورى که قبل از رکوع پنجم همۀ سوره تمام شود و رکوع پنجم را به جاى آورده و سر از رکوع برداشته و به سجده می‌رود و پس از سجده دوم برخاسته رکعت دوم را نیز به همین ترتیب به جا می آورد.[8]

 

 

پی نوشت:

[1] - القیامه: آیه6

 

 

[2] - القیامة: 9-7

 

 

[3] - وسائل‏الشیعة، ج 7، ص 487 ..

 

 

 

[4] -علل الشرائع، ترجمه ذهنى تهرانى، ج 1، ص 851 ..

 

 

 

[5]-  گروهى از مولفان، پرسش ها و پاسخ هاى‏دانشجویى، 47جلد، دفتر نشر معارف - قم.

 

 

 

[6] - شبر، عبد الله،  ترجمه الاخلاق،نشر هجرت،قم،1387، ص97

 

 

[7] -  توضیح المسائل مراجع، م 1494؛ نورى، توضیح المسائل، م 1491؛ وحید، توضیح المسائل، م 1502 و خامنه‏اى، اجوبة الاستفتاءات، س 713.

 

 

 

[8] - توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، امام خمینی، توضیح المسائل (محشّی)، گردآورنده: بنی‌هاشمی خمینی، سید محمدحسین، ج ‏1، ص 813، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ هشتم، 1424ق.

 

 

مجوس چه کسانی هستند؟

واژه" مجوس" فقط یک بار در قرآن مجید در همین آیات مطرح شده و با توجه به اینکه در برابر مشرکان و در صف ادیان آسمانى قرار گرفته‏اند چنین بر مى‏آید که آنها داراى دین و کتاب و پیامبرى بوده‏اند.

تردیدى نیست که امروز مجوس به پیروان زردشت گفته مى‏شود، و یا لا اقل پیروان زردشت بخش مهمى از آنان را تشکیل مى‏دهند، ولى تاریخ خود زردشت نیز به هیچوجه روشن نمى‏باشد، تا آنجا که بعضى ظهور او را در قرن یازدهم قبل از میلاد دانسته‏اند و بعضى در قرن ششم یا هفتم![1] این تفاوت و اختلاف عجیب یعنى پنج قرن! نشان مى‏دهد که تا چه اندازه تاریخ زردشت تاریک و مبهم است.

معروف این است او کتابى به نام" اوستا" داشته که در سلطه اسکندر بر ایران از بین رفته است، و بعدا در زمان بعضى از پادشاهان ساسانى بازنویسى شده‏[2] از عقائد آنها مطالب زیادى در دست نداریم، ولى چیزى که امروز بیش از همه شهرت دارد مساله اعتقاد به دو مبدأ خیر و شر یا نور و ظلمت است، به این ترتیب که خداى نیکیها و نور را" اهورامزدا" و خداى شر و ظلمت را" اهریمن" مى‏دانند، و به عناصر چهار گانه مخصوصا" آتش" احترام بسیار مى‏گذارند تا آنجا که آنها را" آتش‏پرست" مى‏خوانند و هر جا آنها هستند آتشکده‏اى کوچک یا بزرگ نیز وجود دارد.

بعضى واژه مجوس را از ماده" مغ" که به پیشوایان و روحانیین این مذهب مى‏گفتند مشتق مى‏دانند، و" مؤبد" که اکنون به روحانیین آنها گفته مى‏شود در اصل از ریشه" مغود" بوده.

در روایات اسلامى آنها از پیروان یکى از انبیاى بر حق شمرده شده‏اند (که بعدا از اصل توحید منحرف گشته و به افکار و عقائد شرک‏آلود روى آورده‏اند).

در بعضى از روایات مى‏خوانیم مشرکان مکه از پیامبر ص تقاضا کردند از آنها جزیه بگیرد، و اجازه بت پرستى به آنها بدهد! پیامبر ص فرمود: من جز از اهل کتاب جزیه نمى‏گیرم، آنها در پاسخ نوشتند تو چگونه چنین مى‏گویى در حالى که از مجوس منطقه" هجر" جزیه گرفته‏اى؟! پیامبر ص فرمود:

ان المجوس کان لهم نبى فقتلوه و کتاب احرقوه:

" مجوس پیامبرى داشتند و کتاب آسمانى، پیامبرشان را به قتل رساندند، و کتاب او را آتش زدند"![3] در حدیث دیگرى از" اصبغ بن نباته" مى‏خوانیم که على ع بر فراز منبر فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى‏

" از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا نیابید".

" اشعث بن قیس" (منافق معروف) برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان چگونه‏ از مجوس جزیه گرفته مى‏شود در حالى که کتاب آسمانى بر آنها نازل نشده و پیامبرى نداشته‏اند؟ على ع فرمود: آرى اى اشعث‏ قد انزل اللَّه الیهم کتابا و بعث الیهم نبیا:

" خداوند کتابى بر آنها نازل کرده و پیامبرى مبعوث نموده است"[4] و در حدیثى از امام سجاد على بن الحسین ع مى‏خوانیم که پیامبر فرمود: سنوا بهم سنة اهل الکتاب، یعنى المجوس:

" با آنها طبق سنت اهل کتاب رفتار کنید، منظور پیامبر اسلام مجوس بود"[5] ضمنا باید توجه داشت که واژه" مجوس" جمع است و مفرد آن" مجوسى" است.[6]

 

پی نوشت :

[1] - اعلام قرآن صفحه 550.

[2] - تفسیر المیزان جلد 14 صفحه 392.

[3] - وسائل الشیعه جلد 11- ابواب جهاد العدو باب 49 صفحه 96.

[4] - وسائل الشیعه جلد 11- ابواب جهاد العدو- باب 49 صفحه 96.

[5] - وسائل الشیعه جلد 11- ابواب جهاد العدو- باب 49 صفحه 96.

[6] - مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، 27جلد، دار الکتب الاسلامیه - تهران، چاپ: سى و دوم، 1374.

نظر حضرت زرتشت علیه السلام درباره دین اسلام

زرتشت علیه السلام را پیامبر ایرانی می دانند که در آیه 18 سوره حج در قرآن کریم به دین او که به مجوس معروف بوده اشاره شده است.

 

اینکه گفتیم  «می دانند» به این جهت است که درباره شخصیت پیامبر دین مجوس، تردید وجود دارد اگرچه مشهور نام این پیامبر زرتشت است.

درباره تاریخ ولادت وی اطلاع دقیق در دسترس نیست ولی حدود ۶۰۰ تا ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد حضرت مسیح علیه السلام می زیسته است.

بی شک این پیامبر دعوتش به سوی یکتاپرستی بود و هیچ کس نمی تواند در این باره تردیدی وارد کند.

نبوت و دین او ، مادامی که از ناحیه خدای یگانه، پیامبر و دین جدیدی نیامده است، مشروعیت داشته و همه باید پیرو آن می شدند.

همه می دانیم که  با آمدن دین جدید توسط پیامبر جدید، دین قبلی به کلی منسوخ نمی شود بلکه برخی از آموزه های آن به فراخور مصالح بندگان، تغییر می یابد . چیزهایی که در گذشته حلال بود حرام می شود و چیزهایی که حرام بود حلال می گردد.

این تغییرات در ادیان، بیشتر در احکام عملی ادیان خود را نشان می دهد نه در اصول اعتقادی. چرا که همه ادیان توحیدی که یکتاپرستی محور آنها است، سه اصل مهم را که عبارت باشد از:  توحید، نبوت و معاد، قبول دارند و این سه جزو اصول ثابت همه ادیان محسوب می شود.

یکتاپرستی اقتضا می کند که یکتاپرستان ، همه فرمان ها ی خدای مهربان را در هر زمان و مکانی و با هر زبانی باشد، بپذیرند و به آن عمل کنند.

اگر کسی بگوید که : «من می خواهم بر یک دین مثلا دین زرتشت توقف کنم و از ادیان بعدی که دستورات و احکامش قوی تر از گذشته بوده و مورد رضایت خداوند است پیروی نکنم» ، نشان می دهد که این فرد در ادعای یکتاپرستی عملا صادق نیست. زیرا خواسته خدا در پیروی از دین جدید است و عدم تمکین در برابر آن خواسته، نشان از خود خواهی و تکبر و طغیان علیه حکم خداست.

 

سؤال مهم:

راستی اگر پیامبر بزرگی همچون زرتشت علیه السلام در میان ما می زیست و دین اسلام بر او معرفی می شد آیا عکس العملش درباره دین اسلام چه بود؟

آیا می پذیرفت؟

 

برای پاسخ به این سؤال چند فرضیه را می توان مطرح کرد:

 

1-     دین خودش را به رخ می کشید و دین اسلام را رد می کرد.

2-     از اسلام پیروی می کرد.

 

تحلیل دو فرضیه:

 

فرض اول با یکتا پرستی سازگاری ندارد چرا که خدای یگانه ای که زرتشت او را می پرستد خود فرمان داده که در موقعیت فعلی، همگان از اسلام پیروی کنند و غیر از این دین را هم از کسی نمی پذیرد. حال اگر زرتشت از این فرمان پیروی نکند قطعا از دایره عبودیت و یکتاپرستی خارج شده است که  به نظر ما قطعا حضرت زرتشت علیه السلام چنین کاری نخواهد کرد.

 

 فرض دوم درست است زیرا اسلام خواسته خداست و یکتاپرست مطیع محض خدای یگانه است.

 

  با توجه به نکات یاد شده امکان ندارد که حضرت زرتشت دین اسلام را نپذیرد.

 

نکته:

 

حال به ایرانیان یکتاپرست و پیروان حضرت زرتشت علیه السلام باید گفت:

 

 اگر واقعا و از سر صداقت حضرت زرتشت علیه السلام را قبول دارید چاره ای جز اسلام آوردن ندارد.

ادعای پیروی از حضرت زرتشت علیه السلام و دوری از دین اسلام ظلم بزرگ زرتشتیان به این پیامبر بزرگ خداست.

عزیزان کاری نکنید که فردای قیامت در نزد اهورا مزدا ، حضرت زرتشت علیه السلام از شما به خدای یگانه شکوه کند و بگوید: 

خدایا من اینان را به پیروی  نکردن از اسلام فرمان ندادم و من از آنان بی زارم.

لینک های زیر را بخوانید:

آیا زرتشی ها اهل کتاب هستند؟

نظر مقام معظم رهبری درباره اهل کتاب بودن زرتشتی ها

توحید و ولایت زنجیره حفاظت

حدیث سلسلة الذهب به معنای سخن زنجیره‌ای طلایی است و به حدیثی گفته می‌شود که تمام راویان آن از امام معصوم (ع) باشند[1].

 بدین صورت که امام معصوم مانند موسی بن جعفر (ع) روایتی را از پدر خود امام صادق (ع) نقل کند و او از پدرش تا این که به حضرت علی (ع) یا پیامبر (ص) برسد. گاهی به حدیث قدسی و نقل سخن خدا می‌رسد. چون در تمام نقل راویان امامان معصوم(ع) قرار دارند، مانند این است که یک زنجیره طلایی را تشکیل می‌دهند، به همین خاطر حدیث سلسلة الذهب گفته می‌شود.

امام هشتم علی بن موسی الرضا(ع) هنگامی که در سفر به خراسان وارد شهرستان نیشابور شد، در بازار شهر دو عالم و پیشوای شهر به نام ابوذرعه و محمد بن اسلم طوسی (که حافظ احادیث نبوی بودند) به حضرت عرض کردند: بحق پدران پاکیزه و گذشتگان گرامی خود، صورت مبارک خویش را بر ما آشکار کن و حدیثی از پدران خود از جدت برای ما ذکر کن.

معروف است که بیست و چهار هزار نویسنده در انتظار شنیدن حدیث بودند که آن را ثبت کنند، حضرت فرمود: حدیث کرد مرا پدرم موسی بن جعفر و او از پدرش امام صادق...] همین طور سلسله سند را ادامه داد تا رساند به[ پیامبر اکرم (ص) و او از جبرئیل که گفت: شنیدم از حضرت رب العزّه سبحانه که می‌فرماید:

"کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی؛ کلمه لا اله الا الله حصار من است، پس هر کس که آن را بگوید،‌داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من شود، ایمن از عذاب من خواهد بود"[2].

نکات:

 1- از محتوای این حدیث شریف استفاده می شود که برای حفظ و امنیت انسان در برابر هر عامل ضربه زننده به انسان،  توحید و یکتاپرستی بزرگترین پناه است.

2- برای رسیدن به توحید، باید از یک الگو و از یک راهنما بهره گرفت و او شخصیت معصوم هر زمانه است.

3- بسیاری از معارف معصومین- علیهم السلام- در حوزه توحید و یکتاپرستی در متون حدیثی و دعایی شیعیان یافت می شود.

4- هرچه قوت علمی ما در زمینه توحید زیاد باشد و در این زمینه به مقام یقین برسیم، درصد محفوظ ماندنمان از شر دشمنانمان زیاده خواهد بود.

5- این امنیت همه امور زندگی و حوزه های مختلف زندگانی را در بر می گیرد و گستره آن به اندازه شئونات انسانی است.

پی نوشت:

[1] - طرائف المقال، سید علی بروجردی، ج2، ص 255.

[2] ­ منتهی الامال، شیخ عباس قمی ، ج2، ص 503؛ مستدرک سفینة البحار، شیخ علی نمازی، ح2، ص 234؛ مستند الامام الرضا(ع) عزیز الله عطاردی، ج1، ص 61.

دعای فرزند دار شدن

ریّان بن شبیب‏ گوید:

 در اوّلین روز محرّم بخدمت امام رضا علیه السّلام رسیدم، حضرت فرمودند:

 

 آیا روزه هستى؟ عرض کردم: خیر، فرمود:

 

 امروز، روزى است که زکریّا علیه السّلام پروردگارش را خواند و گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ» (پروردگارا! فرزندى پاک به من مرحمت فرما، همانا تو دعاى بندگان را میشنوى- آل عمران: 38) و خداوند دعاى او را مستجاب کرد و به ملائکه دستور داد که به زکریّا- که در محراب در حال نماز بود- بگویند که خدا به تو یحیى را مژده مى‏دهد، پس هر کس این روز را روزه بدارد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب مى‏کند.

سپس فرمود:

اى ابن شبیب‏! محرّم ماهى است که اهل جاهلیّت به احترام آن، ظلم و جنگ را حرام کرده بودند ولى این امّت، احترام آن و احترام پیغمبر خود را حفظ نکردند، در این ماه اولاد او را کشتند و زنانش را اسیر کردند و وسائلش را غارت نمودند، خداوند هرگز این کارشان را نبخشد!

 اى ابن شبیب! اگر میخواهى گریه کنى، بر حسین بن علىّ ابن ابی طالب علیهما السّلام گریه کن، زیرا او را همچون گوسفند ذبح کردند و از بستگانش، هیجده نفر به همراهش شهید شدند که در روى زمین نظیر نداشتند، آسمانهاى هفتگانه و زمین‏ها بخاطر شهادتش گریستند، و چهار هزار فرشته براى یارى او به زمین آمدند، ولى تقدیر الهى نبود، و آنها تا قیام قائم علیه السّلام در نزد قبرش با حال نزار و ژولیده باقى هستند و از یاوران قائم علیه السّلام هستند و شعارشان‏ «یا لثارات الحسین» است.

 اى ابن شبیب! پدرم از پدرش از جدّش علیهم السّلام به من خبر داد که: وقتى جدّم حسین- صلوات اللَّه علیه- شهید شد، از آسمان خون و خاک قرمز بارید. اى ابن شبیب! اگر به گونه‏اى بر حسین گریه کنى که اشکهایت بر گونه‏هایت جارى شود، خداوند هر گناهى که مرتکب شده باشى- چه کوچک، چه بزرگ، چه کم و چه زیاد- خواهد بخشید.

 اى ابن شبیب! اگر دوست دارى پاک و بدون گناه به ملاقات خدا بروى، به زیارت‏ حسین برو، اى ابن شبیب! اگر دوست دارى با پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله در غرفه‏هاى بهشت همراه باشى، قاتلان حسین را لعنت کن.

اى ابن شبیب! اگر دوست دارى ثوابى مانند ثواب کسانى که همراه حسین بن علىّ علیهما السّلام شهید شدند داشته باشى، هر گاه بیاد او افتادى بگو: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» (اى کاش با آنان مى‏بودم و به فوز عظیم میرسیدم).

 

اى ابن شبیب! اگر دوست دارى با ما در درجات عالى بهشت همراه باشى، در اندوه ما اندوهگین و در خوشحالى ما، خوشحال باش، و بر تو باد به ولایت ما، زیرا اگر کسى سنگى را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن سنگ محشور خواهد کرد[1].

 

پی نوشت:

 


[1] - عیون أخبار الرضا ع-ترجمه غفارى و مستفید، ج‏1، ص: 606

تاثیر رفتار در دوره کودکی و جوانی بر شکل گیری شخصیت

هنگامی که مردم شام درجنگ صفین قرآنها را بر نیزه ها زدند و جنگجویان را به حکم‌قرآن دعوت نمودند علی (ع) فرمود:

ای بندگان خدا من سزاوارترین کسی هستم که کتاب خدا را پذیرفته ام اما معاویه، عمرو بن عاص، ابن ابی معیط، حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح، اینان نه اهل دیانت اند و نه به قرآن اعتقادی دارند من آنها را بهتر از شما می شناسم در وقت کودکیشان با آنها بوده ام و پس از آنکه به حد مردی رسیدند باز یا آنها بوده ام در هنگام کودکی و مردی بدترین بودند.

این سخن، (دعوت او به حکم قرآن) سخن حقی است که از آن اراده باطل و ناروا شده، بخدا قسم اینان قرآن رابلند نکرده اند اینان قرآن را نمی شناسند و بدان عمل نمی کنند و اینکه می بینید که قرآنها را بر سر نیزه ها کرده اند جز مکر و حیله چیز دیگری نیست[1].

 

نکته:

از این فرمایش حضرت استفاده می شود که شخصیت فرد در دوران کودکی و جوانی به هر صورت شکل گیرد، در ادامه حیات و زندگی آن شخصیت خود را نشان می دهد.

حرکت به سمت حق در دوران کودکی و جوانی نکته کلیدی شخصیت حق گرا ساز است.

 

پی نوشت:

[1] - ترجمه الغدیر،ج۳،صفحه ۲۳۶

 

 

زندگی خوشبختانه

لطفا برایمان از زندگی سعادتمند بنویسید.

جمله بالا دغدغه یکی از دوستان در نحوه زندگی کردن است که نشان می دهد انسانی آینده نگر و دلسوز برای خود و دیگران است.

بحث درباره خوشبختی فرصت زیادی را می طلبد تا در باره آن حق مطلب ادا شود.

ولی به اجمال برخی از راه های احساس خوشبختی  و رضایت از زندگی را می نویسیم:

1- همیشه به خاطر داشته باشید که در هر حال یک پشتیبان در تمام ناکامی ها دارید و او خدای مهربان است که نزدیکترین ،مهربانترین، و دلسوزترین فرد برای انسان است. او خواسته بندگانش را می داند و خواسته ای آنان را جواب می دهد. باوجود چنین کسی و نزدیک شدن به او موانع سعادت برطرف خواهد شد.

2- عبادات خود را سر وقت انجام دهید مخصوصا نماز را در وعده  های خاص خود اقامه کنید. شما با نماز رشته اتصال خود با خدایی که خوشبختی ها را تقسیم می کند را محکم می کنید به علاوه بزرگترین دشمن خود را که هر لحظه ای مانع خوشی است یعنی شیطان را دور می کنید.

3- عادت کنید در هنگام بروز مشکلات یک جایی را برای گریه انتخاب کنید. تعجب نکنید! گریه باعث تسکین آلام قلب و مایه آرامش است و وقتی روح خود را از نگرانیها وآشوبها تخلیه کردید راحت تر می توانید مشکلات پیش آمده را مدیریت کنید.

4- سعی کنید همیشه با دیگران متواضعانه برخورد کنید و فکر کنید که شما از او گناهکارترید تا بتوانید راحت تر ارتباط صمیمی ایجاد کنید.

5- در زندگی هدف داشته باشید برای این کار آنچه در طی روز انجام می دهید را برای خدا نیت کنید در این صورت با خدایی که تجارت کرده اید که کمترین سود حاصل از این تجارت آرامش روحی در دنیا است زیرا وقتی بدانید که کار های انجام شد ه در پیش خد ا محفوظ است از کار کردن اگر چه طاقت فرسا باشد لذت خواهید برد.

6- خود را درگیر تجملات  و خوشیهای دروغین و گذرای دنیا نکنید. اگر بدانید که با تقویت روح چه چیزهایی از عوالم ملکوت می بینید دیگر دنیا را طلاق خواهید داد. توجه داشته باشید که هر اندازه تعلق قلب و دل و جانتان به دنیا بیشتر شود به همان اندازه غصه شما بیشتر می شود چون انسان از دنیا سیر نمی شود و هر آنی دنبال چیز جدید است و اصلا به خودش و اینکه لذت می برد یا نه فکر نمی کند.

7-با مومنان نشست و بر خواست داشته باشید مومن به دلیل آزار نرساندن به انسان و نیز  روحیه لطیف خود انرژی مثبت زندگی و لبخند و خوشی را به شما انتقال خواهد داد. لذا از انسانهایی که با خود درگیرند و خدا را کنار گذاشته اند دوری کنید زیرا آنان نه تنها مشکل حل نمی کنند بلکه مشکل آفرین هستند.

8- سفرهای خود را به اماکن متبرکه و سیاحتی سالم  تقویت کنید. در این سفرها بسیاری از مشکلات روحی که خود از وجود آنها بی خبریم حل خواهد شد که تبعا در نگرش به زندگی و اداره آن تأثیر خواهد گذاشت.

9- نظم و انضباط را در هر حال فراموش نکنید . بی نظمی سبب تشویش خاطر است که احساس پوچی و نارضایتی را به خاطر نرسیدن سریع به خواسته ها و نیازها در پی خواهد داشت.

10-عادت کنید اوقاتی را برای مطالعه و نوشتن سپری کنید. پیشنهاد می کنم حدیث بخوانید که  مطالب سودمندی را درآن خواهید یافت که دیدتان را به همه چیز تغییر می دهد.

11- هنگام بروز هر ناراحتی  فکر کنید و علت ایجاد کننده آنرا بیابید وتصمیم بگیرید که دیگر آنرا تکرار نکنید.

12- گاهی موقع لازم است  دم بدم گذشت داشته باشید اگر کسی با شما قهر کرد شما آشتی را شروع کنید زیرا در حالت قهر ماندن جز خورد کردن روحیه دو طرف چیز دیگری به همراه ندارد.

  و سخن نهایی اینکه به قول حافظ رحمه الله:

     آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است                بادوستان مروّت با دشمنان مدارا

خادم اسلام و مسلمین محمد علی فتحی

آرایش و زیبایی از منظر اسلام

 

کلمه تجمل که یک واژه عربی است به معنی« جمال دادن» و «خود را زیبا نمودن» و به تعبیر ساده تر«آراستن» است.

در دین اسلام که مظهر زیبایی است سفارش زیادی برای «آراستن» و به «خود پرداختن» شده است. مرحوم کلینی از محدثان بزرگ شیعی، در کتاب« فروع کافی» باب مخصوصی را به نام «باب الزی والتجمل» اختصاص داده است که روایات مربوط به آراستگی ظاهری را در لباس،بدن، خانه و...مطرح کرده است.

 

 

در جامعه امروز ما، از این کلمه بیشتر بار منفی آنرا می فهمند.

وقتی می گویند فلانی «تجملاتی» است با این کار، از طرف خورده می گیرند.

 

واقعیت تجمل چیست؟

 

تجمل به معنای آراستگی جسم  و خانه و...اگر در حد اصراف و خروج از عرف متدینین باشد عیب است. کسانی که به دنبال جمع آوری بهترین اشیاء برای خود هستند و در این راه از هیچ گونه خرجی ابایی ندارند دچار افراط شده اند که مذموم است.

 

افراط در تجمل لذت احساس زیبایی را  کم می کند و شخص را به خاطر افراط در دام خواسته های نفس می اندازد.

 

کسی که به اصطلاح عامیانه «هشتش گرو نهشه» اگر به دنبال ساختن خانه ای اشرافی برای خود باشد در طوفان فقر و نداری، تا ابد خواهد ماند.

 

چرا نباید خانه ای مجلل داشته باشم؟

 

داشتن خانه ای که مایه آرامش روحی اعضای خانه باشد نه تنها عیب نیست بلکه لازم است ولی آیا با افراط در این کار به آرامش می رسیم؟

 

واقعیت این است که تجملات افراطی روحیه دنیا خواهی ودنیا طلبی را افزون می کند و انسان را از اینکه برای آخرت خود ذخیره ای فراهم کند منع  می کند. انسان تجملاتی فرصتها و انرژی خود را صرف جمع کردن همه زرق و برقها می کند ودیگر وقتی برای مناجات و نیایش و توجه به خدا و آخرت نمی کند.

 

 

تجمل در لباس

 

در برخی روایات از تجمل در لباس تمجید شده است  و هر خرجی برای آنرا اسراف نمی دانند. البته این بدان معنا نیست که ما از حد اعتدال خارج شویم.

 

بهتر است برای هر فصلی و برای هر مناسبتی لباس مخصوص به اندازه دو و یا سه دست داشته باشیم.

 

مومن  لباس نیکو می پوشد و با همه نداریش به دیگران فقر خود را آشکار نمی کند تا مبادا عزت و شوکت او محدود گردد و مورد طعنه دیگران قرار گیرد.